فردا جمعه ست
هوای انتظار است و غریبی گل نرگس فاطمه...
و ما چه بی رحمانه انتظار را معنا کردیم برایش...
میدونم آقا جان خیلی کمم... خیلی بدم... خیلی گناهکارم... تو این روزای بی رنگ زندگی، حتی اسم تون و هم نمیارم... شرمنده تم مولا جان... هروقت شبای جمعه این دعا رو میخونم:
اللهم انی اسئلک برحمتک التی وسعت کل شیء و بقوتک التی قهرت بها کل شیء...... وقتی به این آیه میرسم: فی هذه اللیله و فی هذه الساعه کل جرم اجرمته و کل ذنب اذنبته.... انقدر گریه م میگیره که حس میکنم از شدت شرمندگی همین الانه که زمین دهن باز کنه و منو با خودش ببره به قعررش....
با اینکه هر هفته این دعا رو میخونم اما بازم گناه پشت گناه، خطا پشت خطا، بنازم کرمت و آقا جان که با این همه آلودگی بازم صدامو میشنوی... بازم ردم نمیکنی... بازم اشکامو میبینی و دعامو میشنوی... آخه مولا جان ما که بجز شما کسی رو نداریم اما بازم چرا یادتون نمیکنیم؟ کاش این دنیای لعنتی با همه فریبندگیش نابود میشد تا ما انقدر بخاطرش قلب شما رو آزرده نکنیم... دانشمند راست میگه اگه یه چیز باارزش زندگیمون فقط یک ساعت گم بشه زمین و زمان و بهم میدوزیم تا پیداش کنیم اما آقا جان شما که چندین ساله نیستین و نمی بینیمتون چرا انقدر ساکت و آروم راه میریم، راحت غذا میخوریم، میخندیم، میخوابیم، کار میکنیم و .... چرا یه لحظه حتی یه لحظه دلامون نمی لرزه؟
آقا جان قربان خاک پاهاتون... وقتی اون اینجا نبود، چقدر دلتنگش بودم، هر ثانیه منتظر دیدنش بودم و بیقرار شنیدن صداش، اگه همینطور واسه شما بیقراری میکردم مطمئنم می دیدمتون... کم کاری از ماست... میدونم که ما خطاکاریم وگرنه شما همیشه هستین... همین نزدیکی... ماییم که چشم دل مون و به روی شما بستیم... انقدر غرق زندگی شدیم که یادمون رفته کی هستیم... کجاییم و کجا میخوایم بریم... اللهم انی اعوذوبک...! خدایا به خودت پناه میبرم از گناهانم...!
آقا جان شب جمعه ست... برای همه خیر بخواین... ما بدیم اما شما که خوبین.. ما بی وفاییم اما شما که سرور همه خوبی هایین... پس یه گوشه چشمی به ما بندازین و ما رو فراموش نکنین... دستم به دامن تون آقا... یادتون و همیشه تو دلامون بندازین... درست مثل الان که با این همه خستگی و مشغله ذهنی یه دفعه یاد شما افتادم و خواستم یه عرض ادبی بکنم... آقا کاش همیشه یادتون می افتادم... منو ببخشین آقا... ما رو ببخشین آقا... خیلی شرمنده تونیم... بخدا وقتی سر سجاه میشینم و گاهی خستگی بهم فشار میاره و نمیفهمم چی خوندم، بعدش انقدر عذاب وجدان میگیرم که نگو.... اما چه کنم؟ میگن خودکرده را تدبیر نیست... حکایت ماهاست...
با همه وجود گناهکارم دستامو میبرم بالا و میگم:
اللهم عجل لولیک الفرج
:: بازدید از این مطلب : 779
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0