نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری چهارم www.pichak.net كليك كنيد

شیطونکم دوستت دارم
اندازه ای که ماهی آب و دوست داره
شیطونکم دوستت دارم
اندازه ای که خسته خواب و دوست داره
دوستت دارم اندازه آسمونو ستاره ها
دوستت دارم اندازه شنهای توی صحراها
شیطونکم دوستت دارم

میخوام تورو واسه نفس کشیدن
با تو به اوج زندگی رسیدن
میخوام تورو تا وقتی که جون دارم
کنار تو میخوام که جون بسپرم
شیطونکم دوستت دارم

میخوام تو دنیای چشات گم بشم
تو دشت عشق دونه ای گندم بشم
میخوام بپاشی خنده هاتو به سرو روی من
پرنده های عشق تو پر بکشن سوی من
شیطونکم دوستت دارم
اندازه ای که ماهی آب و دوست داره
شیطونکم دوستت دارم
اندازه ای که خسته خواب و دوست داره
دوستت دارم اندازه آسمونو ستاره ها
دوستت دارم اندازه شنهای توی صحراها
شیطونکم دوستت دارم
زیباترین واژه هام واژه از تو گفتنه
قشنگترین لحظه هام لحظه با تو بودنه
با تو همیشه عاشقم انگاری دنیا رو دارم
شیطونکم دوستت دارم



:: بازدید از این مطلب : 904
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 30 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلام

سلام قشنگم...  محمدی نازنینم...   این آپ یه معذرت خواهیه.. I'm Sorry از تو و اون قلب مهربونت...Heart Smile واسه خاطر پستی که قبلا گذاشتم و ناراحتت کردم.. الهی من فدات بشم...  بخدا منظوری نداشتم از اون حرفا... میدونم که تو انقدر خوبی که همیشه کارای بد منو بخشیدی...

الهی من فدای اون خنده ها و شوخی هات بشم...  دلم خیلی برات تنگ شده بود اون حرفا رو نوشتم...  آخه خوب فکر کن... تو هروقت از یه چیزی ناراحت میشی بدتر سکوت میکنی...sad.gif   جلوی بابا هم که نمیتونم بهت گیر بدم محمد چی شده؟ آخه من نمیخوام کسی متوجه بشه من و تو باهم مشکلی داریم... تو هم که این دو روز انقدر ساکت بودی تو ماشین که بدتر فکرم هزارجا رفت... مخصوصا دیشب که حالم خیلی بد شده بود... دلم بهونه تو کرده بود اما تو حتی یه زنگ نزدی حالم و بپرسی...

 تو بهونه همه خنده ها و گریه هام شدی محمد

 تو دلیل همه امیدهای زندگیم هستی محمدی قشنگم

 وفتی تو آغوشتم از همه غمها دور میشم پس بهم حق بده وقتی ازت دورم اینطور گرفته بشم  

 تو شدی تمام هستی من و تمام دلیل من برای نفس کشیدن  Kiss

 کاش وقتی کمی گرفته میشی و سکوت میکنی اینو یادت بیاد که یکی با خنده های تو زنده ست  

 پس همیشه بخند

 و اگه یه روزی از چیزی ناراحت شدی همون موقع بهم بگو  yes4.gif

 منو توی خماری نذار عزیزم... 

 باشه گلم؟ باشه مهربونم؟ باشه عزیز دلم؟

   خیلی دوستت دارم... خیلی خیلی زیاد 

این گلها رو هم بهت تقدیم میکنم از اعماق دلم واسه معذرت خواهی

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری چهارم www.pichak.net كليك كنيد

 



:: بازدید از این مطلب : 698
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : 30 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

زندگی بس زیباست

در پس پروانه

بارشی از شبنم

با طلوع گل سرخ

باز کن پرده تو از سینه شب

شعله ای ناب تر از جنس طلوع

وزشی نرم تر از جنس نسیم

بر سراپای وجود

عطر ایمان و صفا

از درون گل سرخ

زندگی بس زیباست

در پس پروانه

در دل این گل سرخ



:: بازدید از این مطلب : 679
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 28 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 

 

                  بوسه یعنی قلب تـــــو از آن مــــــن

              بوسه یعنی تـــــو همیشه مال مــن



:: بازدید از این مطلب : 644
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 25 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 کاشکی میدونستی چقدر دوستت دارم

 



:: بازدید از این مطلب : 719
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 24 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

   

       

                 با محبت می کنی بر مــن نگاه

                    می بری از کف قرار و هوش و من

                 میشوم مدهـــوش در آغوش تــــــــو

                    میروی از هـــوش در آغوش مــــــــن

         



:: بازدید از این مطلب : 525
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 24 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

         

و آغوشت اندک جایی ست

برای زیستن من



:: بازدید از این مطلب : 658
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 24 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلام

بلاخره ۳ روز تعطیلی عید هم تموم شد و برگشتیم تو همین اتاق کوچولو...

واسه این ۳ه روز کلی نقشه کشیده بودم با محمدی خودم... روز اول عید همینکه ساعت ۳ شد با بچه ها بلند شدیم و مثل هر روز سحری خوردیم... این عادت مونه... هرسال وقتی روز عید میرسه ما آخرین سحری رو بیدار میشیم و میخوریم... بعدش با خدیجه دعای سحر خوندم و کارهای عقب مونه رو انجام دادیم... نماز خوندیم و بعدش دیگه نخوابیدیم... چون مسجد مون قرار بود ساعت ۶:۳۰ نماز عید بخونه... ما هم ساعت ۶ رفتیم مسجد جا بگیریم اما دیدیم ای دل غافل هنوز هیچی نشده کل مسجد پر شده... ما هم ناچار تو راهرو سجاده پهن کردیم... وقتی نماز شروع شد مثل هرسال روز عید و موقع نماز عید قلبم پر از شادی شد... اما این نماز عیدم با همه نمازهای عید قبلی فرق داشت... حالا دیگه توی قلبم دردی نبود... هرچی بود شادی بود و امید به آینده... وقتی نماز تموم شد با چشمای گریون برای سلامتی محمد عزیزم و خانواده خودم و خانواده اون و همه مسلمونا و واسه دختردایی که مریض بود دعا کردم و بعدش برگشتیم خونه...

مثل هرسال افطار کردیم و بعدش اولین نفر دایی و زن دایی بودن که اومدن خونه مون البته میدونستم امسال بخاطر عزاداری دایی همه اول خونه ما میان... سفره رو از شب قبل چیده بودیم... خلاصه مهمونا دیگه تا دم غروب اومدن خونه مون و رفتن... نزدیکای ظهر محمد و خانواده ش و خاله هاش هم اومدن... واسه خوندن فاتحه... دلم خیلی واسه ش تنگ شده بود... اما اونا خیلی زود رفتن... دیگه تا شب بیکار نشدیم... دم غروب با موتور عمو رفتیم خونه خاله رقیه... چون خواهر اون هم فوت کرده بود... شب عمو اینا خونه مون موندن... روز دوم هم مثل دیروزش مهمون داشتیم... آهان یادم رفتم بگم... روز دوم حالم کلی خراب شد...

مسمومیت شدید... همه ش استفراغ میکردم... خوب یه کمی زیاد خورده بودم... وقتی محمد عزیزم با ماشینش اومد خونه مون و منو رسوند بیمارستان، خیلی خوشحالم کرد... از مهمونش زده بود و واسه من وقت گذاشته بود... الهی قرررررررربووون درخت خودم برم  من... وقتی از شفاخانه بیرون اومدیم، حالم بهتر شده بود... ولی بخاطر ۳ تا سرمی که وصل کرده بودم کمی گیج میزدم، خلاصه محمد هم گفت که شب بیاین خونه ما ... منم خیلی خوشحال شدم... تا بعدازظهر یه کمی خوابیدم و بعدش یه دوش گرفتم و دم غروب محمد بازم اومد دنبال مون، خونه محمد اینا خیلی خوش گذشت... مخصوصا وقتی برام از درخت خونه شون شفتالو کند و خوردم... و وقتی باهم روی تاب نشستیم و مهدی ما رو تاب میداد... شب که برگشتیم خونه چون دیر شده بود عمواینا بازم خونه مون موندن و محمد برگشت خونه شون... خیلی دلم براش تنگ میشد... ولی خوب چاره ای نبود...

روز سوم هم از صبح با عمو، مادر و زن عمو خونه فامیلا گشتیم... خیلی خسته شدم، تا ظهر درگیر بودیم... بعدش هم ظهر محمد یه اس ام اس داد که رفته خونه عمو اینا آخه عمو و زنش بعد از خونه عموی مادرم برگشته بودن خونه شون، خیلی دلم میخواست می دیدمش، با اینکه دیشب هم باهاش بودم، اما یه دفعه عمو زنگ زد که اونا رفتن و من الان با موتور میام دنبال تون... یه نیم ساعت بعد ما هم خونه عمو بودیم... خیلی حوصله م سر رفته بود... تا بعدازظهر رو یه جوری تحمل کردم، اما دیدنم نمیشه... یادم رفته بود بگم که محمد داداشم هم اون شب خونه محمداینا مونده بود... خلاصه بعد از کمی اس ام اس بازی، محمد زنگ زد که داداشت بهونه میگیره میخواد بیاد خونه، منم گفتم ما خونه عمو هستیم، اونم گفت باشه من و محمد میایم اونجا.... خیلی خوشحال شدم، تا بیاد کلی عکس گرفتم... وقتی رسید بردمش زیرزمین خونه عمو اینا و کلی باهم  چای خوردیم drinks.gifو خندیدیم،و یکی هم شیطونی In Loveبعدش هم باهم رفتیم خونه عمه اینا و خونه حسینعلی اینا، ولی برگشتنی یه دفعه مادر که ظهر تصمیم گرفته بود شب خونه عمو بمونه، گفت برمیگردیم خونه، ....

عمو اصرار کرد اما مادر گفت میریم خونه چون بچه ها فردا میرن سرکار راهشون دور میشه، خلاصه عمو مادر و مریم و با موتور برد و محمد هم من و فاطمه و خدیجه رو پیاده برد... تا رسیدیم خونه، نماز خوندیم و بعدش نشستیم فیلمای شیرینی خوری رو باهم نگاه کردیم.. خیلی کیف داد... خیلی خیلی خوش گذشت... بعدش هم خوابیدیم...

ولی این عید واقعا بهم خوش گذشت... همه ش بخاطر توئه محمد... بخاطر وجود توئه که انقدر شادم و قدر لحظات زندگیمو میدونم... دوستت دارم... و ممنونم که تو این هروقت تونستی همراهم بودی... خیلی دوستت دارم



:: بازدید از این مطلب : 717
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 22 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

همه چیز غیر تو پر.... 

 

از این به بعد تو زندگیم همه چیز پر.روزای بی تو پر..

دلتنگیام پر..شکستن دل پر..جز تو همه چیز پر..

نازنینم:فقط تو نپر…

 



:: بازدید از این مطلب : 733
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 11 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

چرا حلقه ازدواج باید در انگشت چهارم قرار بگیرد؟ 

 

مراحل زیر را به ترتیب انجام دهید.

تا معجزه ای شگفت انگیز را متوجه شوید.

(این مطلب برگرفته از اساطیر چینی است)

1. ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و دو انگشت میانی دست های چپ

و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید.

2. چهار انگشت باقی مانده را از نوک آنها به هم متصل کنید

3. به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند .

4. سعی کنید انگشتان شصت را از هم جدا کنید.

انگشت شصت نمایانگر والدین است.

انگشت های شصت می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام انسان ها روزی می میرند .

به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد.

5. لطفا مجددا انگشت های شصت را به هم متصل کنید .

سپس سعی کنید انگشت های دوم را از هم جدا نمائید.

انگشت دوم (انگشت اشاره) نمایانگر خواهران و برادران هستند.

آنها هم برای خودشان همسر و فرزندانی دارند .

این هم دلیلی است که انها ما را ترک کنند.

6. اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید.

انگشت کوچک نماد فرزندان شما است.

دیر یا زود آنها ما را ترک می کنند تا به دنبال زندگی خودشان بروند.

7. انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید. سعی کنید انگشت های چهارم

(همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار می دهیم) را از هم باز کنید.

احتمالا متعجب خواهید شد که می بینید به هیچ عنوان نمی توانید آنها را از هم باز کنید.

به این دلیل که آنها نماد زن و شوهرهای عاشق هستند که برای تمام عمر با هم می مانند.

عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی می مانند.

انگشت شصت نشانه والدین است .

انگشت دوم خواهر و برادر .

انگشت وسط خود شما .

انگشت چهارم همسر شما .

و انگشت آخر هم نماد فرزندان شما است.



:: بازدید از این مطلب : 622
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 11 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات


           

 

احساسم... 

 

         

ای کاش احساسم گلی می بود
میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد
رقصان به روی طاق ایوانت

           
 
ای کاش احساسم کبوتر بود
بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید
عشقی به قلبت میهمان میکرد

           
 
ای کاش احساسم  درختی بود
تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت
تو مست در میخانه اش بودی

           

ای کاش احساسم صدایی داشت
از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی
سرما به جان دشت غم میزد
ای کاش احساسم هویدا بود
در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم
خاموش نمیگشت و نمی آلود

                          
ای کاش احساسم قلم میگشت
تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که " دوستت دارم"ی میگشت
تا معنی احساس من میشد
.



:: بازدید از این مطلب : 626
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 11 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

شب اشک... 

 

چه شبی است امشب!

امشب چه شبی است؛ شب خوبی ها، نیکی ها، زیبایی ها؛ شب بیداری؛ شب راز و نیاز. امشب چشم هایم را برهم نمی نهم و با تنها معبودم سخن می گویم. تنها با او واگویه می کنم دردهای دلم را! او را می خوانم و از درگاهش اجابت نیازهایم را می طلبم. امشب چه شبی است؛ ملایک دسته دسته به یمن و بزرگی این شب بر زمین می آیند تا چشمان خسته و خیس شب زنده داران را با گلاب بهشتی بشویند. آنان می آیند تا غبار خطا و گناه را با عطر فردوس از دل ها بزدایند. امشب چه شبی است؛ شب گردش فرشتگان گرداگرد حجت الهی؛ شب بخشودن، شب تقدیر و چه زیباست امشب!

god love us

شب اشک

امشب، شب گریه است. شب اشک است. اشک، شبنم وار فرو می ریزد تا آبروی از دست رفته را باز گرداند. خدا امشب مهربان تر از همیشه است. او به این اشک های ناچیز توجه می کند و به آنها پاداش می دهد. این اشک و قطره های ناچیز آتشی را که قرار بود سوزاننده تنم باشد، خاموش می کنند. امشب شب گریه است. شب ناله و فغان. شب آه و افسوس، می گریم ؛ چرا که دستم تهی و خالی است و کوله بارم از گناهان انباشته است و به جز قطرات اندک اشک، چیزی ندارم. پس ای چشمان من! در این شب مهربان بگریید و بنالید و مرا از آتش دوزخ رها کنید.

 



:: بازدید از این مطلب : 631
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 10 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 

 

امشب ...
از آسمان باران انا انزلنا بر فرق زمين مي بارد ...
امشب چشمانم را با آب توبه مي شويم
و کلام قرآن در دهانم مي ريزم
تا خواب چشمانم را نيازآرد ...

***************************

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
چه مبارک سحري بود و چه فرخنده شبي
آن شب قدر که اين تازه براتم دادند



:: بازدید از این مطلب : 717
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

قاصدک ! شعر مرا از بر کن ،

            برو آن گوشه ی باغ ،

                    سمت آن نرگس مست

                               و بخوان در گوشش

                                             و بگو باور کن ،

                                                یک نفر یاد تو را دمی از دل نبرد



:: بازدید از این مطلب : 744
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 2 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلام.....!
امروز اومدم خبر درگذشت دایی خوبمو به دوستانم بدم... همین پارسال رفتم ایران و دیدمش، خیلی سرحال نبود اما لبخند معروفش هنوزم روی لبش خودنمایی میکرد، یه چندماهی میشد که دریچه قلبش بزرگ شده بود و دکترا این اواخر جوابش کرده بودن، با اینکه ۷ سال ازش دور بودم اما هنوزم انگار تصویر زنده ش جلوی روم هست، خدا بیامرزه همه رفتگان رو... داییم هم رفت پیش بابام،....!
امروز یه مراسم واسه ش گرفتیم تو مسجد، انا لله و انا الیه راجعون " همه به سوی او بازمیگردیم"

برای شادی روح همه اموات، و آرامش روح دایی مرحومم یه صلوات بفرستین... از دست ما که کاری برنمیاد جز همین دعاها و صلواتها، خدایا خودت سفر آخر ما رو آسون کن...!



:: بازدید از این مطلب : 715
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 2 شهريور 1389 | نظرات ()