نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

     تو از شهر غریب بی نشونی اومدی 
              تو با اسب سفید مهربونی اومدی
           تو از دشتای دور و جاده های پر غبار 
             برای هم صدایی هم زبونی اومدی
              تو از راه میرسی پر از گرد و غبار
                تموم انتظار میاد همرات بهار
           چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت
              چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت
 
                 غریبه آشنا دوست دارم بیا 
                منو همرات ببر به شهر قصه ها
                بگیر دست منو تو اون دستات
            چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
                بمونم منتظر تا برگردی پیشم
                     تو زندونم با تو من آزادم

            تو از شهر غریبه بی نشونی اومدی
              تو با اسب سفید مهربونی اومدی
            تو از دشتای دورو جاده های پر غبار 
            برای هم صدایی هم زبونی اومدی
               تا از راه میرسی پر از گرد و غبار
                تمومه انتظار میاد همرات بهار
            چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت

 



:: بازدید از این مطلب : 1200
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 29 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

دیشب خواب قشنگی دیدم...

خواب دیدم با مادر هستم، میخوایم باهم یه جایی بریم، اول نمیدونستم کجاست، همینطور داشتیم میرفتیم، یه راه خیلی قشنگ داشت، آدمای زیادی داشتن تو همون راه میرفتن، همه خوشحال بودن، یه جنب و جوش خاصی داشتن همه، مخصوصا من و مادر، تو دلم یه خوشی زیادی حس میکردم، ولی یه دفعه یه ماشین اومد و همه رو سوار کرد و نذاشت که به اون راه ادامه بدیم، همه گریه میکردن، مادر بیشتر از همه گریه میکرد، میگفت اجازه بدین بریم، هم التماس میکردن، اما آدمای توی اون ماشین به حرفای ما توجه نمیکردن، داشتن برعکس همون راهی که ما میرفتیم حرکت میکردن، یه دفعه یه اتفاقی افتاد، ماشین ایستاد، انگار خراب شده بود، بعدش هم اصلا حرکت نکرد...

همه ی ما پیاده شدیم، یه دفعه دیدیم تو حرم آقا امام رضا هستیم... تازه فهمیدم چرا انقدر خوشحال بودم، خیلی خیلی شاد بودم، اون آدما دیگه کاری به کار ما نداشتن، انگار فهمیده بودن هرکاری کنن ما رو نمیتونن از حرم دور کنن... وارد حرم شدیم، بیشتر جاهای حرم و تار میدیدم، اما میتونستم لمس شون کنم... خیلی خوشحال بودم، احساس سبکی میکردم... وقتی از خواب بیدار شدم، یه حس سرخوشی میکردم، برای مادر تعریف کردم، طبق انتظارم گریه کرد، کاش میتونستم یه بار ببرمش ایران، حرم امام رضا... تا دل مهربونش سبک بشه، این آرزوی منه که یه جوری بتونم این سفر و براش فراهم کنم، اما هنوز اون مشکل مالیم توی دفتر حل نشده، دست به دامن آقا امام زمان شدم تا خودش یه راه حلی برام پیدا کنه.... امروز هم پنجشنبه ست...

آقا جان گل روی تو رو میخوایم... کاش زودتر بیاین تا ما بنده ها انقدر توی مشکلات مون احساس تنهایی نکنیم، میدونم بخاطر ما هست که اومدن تون انقدر طول کشید، میدونم همه ش بخاطر کارای ما هست... اما آقا جان قول میدیم دیگه کمتر خطا کنیم، شما زودتر بیاین... شما زودتر بیاین تا انقدر احساس غربت نکنیم... بدون شما ما جالت مون سرگشته ست و حیران، آقا جان دوستت تون دارم... خیلی زیاد...



:: بازدید از این مطلب : 633
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 29 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

                 بیا دنیارو تقسیم کنیم،

                               ستاره ها مال تـــــــــو 

                                    آســــــــــــمون مال من،

                                         مــــــــــــــاه مال تــــــــو

                                            خورشــــــــید مال مــــــن،

اصلا" همشون مال تــــو

ولی تو مال مــــن..!

 دوستت دارم



:: بازدید از این مطلب : 825
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 28 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

                      صداي قلبم نيست 
   
            صداي پاي توست که شبها در سينه ام مي دوي.

 

                                        کافيست کمي خسته شوی....!

                                                   کافیست کمی بایستی....!

 

 



:: بازدید از این مطلب : 656
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 28 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلام

شب دوشنبه با محمد بودم، عسیسم دلش خیلی واسم تنگیده بود.teddysmiley2.gif : 32 par 23 pixels. واسه همین برام وقت گذاشت و اومد پیشم... با اینکه دل منم خیلی واسه ش تنگیده بود اما بدخلقی کردم و اخم و تخم راه انداختم...varulv.gif : 33 par 28 pixels. بیچاره محمدیم کلی نازم کرد، بوسم کرد، نوازشم کرد اما من بهونه گیر با اخلاق گندم بازم ناراحتش کردم، الهی قربونش برم، خیلی صبر داره و خیلی نازمو میکشه.. نانازی خودمه دیگه... ولی راستشو بخواین یه کم تقصیر اونم بود...

دیشب که سه شنبه شب بود محمد با غان غانی جدیدمون اومد دنبالم، روزش کلی بهش زنگ زدم و اس ام اس، اما هر وقتی زنگ زدم صداش گرفته بود و عصبانی، خیلی حالم گرفته شد... وقتی سوار غان غانی مون شدم، دیدم امین هم پیششه، huhsmileyf.gif : 19 par 20 pixels.میخواستم حسابی سوال پیچش کنم اما خوب پیش امین نمیشد، اونو رسوندیم دفتر و بعدش که خودم پیش آقاییم نشستم، یهو شروع کردم بهونه گرفتن و اخم کردن و ناز کردن.... خوب یه کم حق هم داشتم، ناراحتی صبح از یه طرف هروقت هم زنگ میزدم آقایی عصبانی بود، اس ام اس که اصلا جواب نمیداد، منم خوب حسابی دلم پر بود از دستش... تو راه چند دفعه دعوا کردیم و چند دفعه خندیدیم، هم دلم ازش پر بود هم نمیخواستم ناراحتش کنم، اونم انگار حوصله نداشت... همه ش یه جوری نگام میکرد انگار با نگاش میگفت: بسه دیگه، چقدر ناز میکنی، خسته شدم بس که نازتو کشیدم....

اما من که اخلاقمو میدونم، وقتی ناراحت میشم تا اون مسئله واسم حل نشه، ناراحتیم تموم نمیشه، خوب این اخلاق گند همیشه باهام هست... مخصوصا وقتی پیش یکی باشم که حسابی دوستش داشته باشم، خلاصه وقتی رسیدیم خونه، دلم میخواست یه جوری به محمد بفهمونم میخوام امشب پیشم باشه، اما نمیتونستم، ولی یه دفعه سر کوچه که میخواستیم دور بزنیم، غان غانی خراب شد، دیگه راه نرفت که نرفت، نمیدونم چرا اما خوشحال شدم، چون یه بهونه بود واسه اینکه پیشم باشه... غان غانی رو همونجا گذاشتیم و رفتیم خونه، یه آبمیوه زدیم... همون موقع بود که محمد ازم پرسید را انقدر ناراحتم، منم همه چیو بهش گفتم، اونم حسابی بغلم کرد و معذرت خواست و همه چی تموم شد، بعدش شام خوردیم، که محمدی قربونش برم انقدر تشنه بود و خسته که هیچی نخورد، بعدشم گفت رختخواب و بنداز که بخوابم، zombismiley.gif : 46 par 25 pixels.راستش یه کم دلم گرفت، دلم میخواست بیدار بمونیم و کمی حرف بزنیم اما دیدم خسته ست چیزی نگفتم، رختخوابش و انداختم و کنارش خوابیدم، ولی چشم تون روز بد نبینه، نصفه شب یه دل دردی گرفتم که داشت میکشت منو، بیچاره محمدی هم بیدار شد و هی کمرم و می مالید اما آروم نمیشدم که... لعنتی خیلی درد داشت، ولی بلاخره آروم شدم، صبح بعد از نماز صبح یه کمی رو سینه محمدم دراز کشیدم و بوس بوسی کردیم همدیگه رو... لباش یه طعم تلخ خاصی داره، French Kissهروقت این طعم و میچشم از خود بیخود میشم،

خلاصه هوا که روشن شد صبحانه خوردیم و بعدش بابا اومد دنبال مون، ما رو تا کوته سنگی رسوند، اونجا محمد میخواست بره دنبال وسایل غان غانی، که منم کتابچه رو بهونه کردم و باهاش اومدم، دلم نمی اومد محمد بره و من تو ماشین بابا تنها بمونم، با هم دست تو دست اومدیم تا نزدیکی دفتر... سر خیابون از همدیگه خداحافظی کردیم و اون گفت هروقت رسیدم خبر بدم بهش، الانم ساعت 9 هست و نیم ساعتی میشه رسیدم، به محمدیم هم زنگ زدم، دلم میخواد زودتر پنجشنبه بشه و بازم باهاش باشم، از بودن باهاش سیر نمیشم ، این روزا کمی تو کارش مشکل پیدا شده، پولاش آزاد نمیشه، کمی اعصابش خورده، varulv.gif : 33 par 28 pixels.

دعا کنید دوستا که زودتر پولاش آزاد بشه و خیالش از بابت پروژه هاش آروم.... وقتی میبینم اعصابش آروم نیست دلم میگیره، فقط میخوام همیشه بخنده، خنده ش بهم قوت میده، دوستت دارم قشنگم! خیلی زیاد... منتظرتم که زودتر آنلاین بشی و وب مونو ببینی... مخصوصا قالب جدیدشو... و نظرتو بهم بگی... دوستت دارم بی بهانه،Flower



:: بازدید از این مطلب : 764
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 28 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

http://iranvij.ir/upload/images/tew1kl2w7et6xtoiay1.jpg

 



:: بازدید از این مطلب : 546
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 27 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

دلم تنگه برای آغوشت عزیزم... بدون نوازشات خوابم نمیبره...



:: بازدید از این مطلب : 844
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 26 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلام عزیز

دو روز میشه ندیدمت... gaah.gif : 37 par 41 pixels.میدونم درگیر درست کردن غان غان خودمون هستی تا از این به بعد راحت تر باهم بریم بیرون اما اگه بگم حاضرم اصلا غان غانی نداشته باشیم ولی بتونم هرروز ببینمت دروغ نگفتم... inlove2.gif : 39 par 26 pixels.خوب احساساتی میشم دیگه... دست خودم نیست... تو که آقایی هستی و زیاد دلت نازک نیست مثه من... اما من چی...؟

مثلا همین دیشب، با مامانی نشسته بودیم کل کل میکردیم... مامانی میگفت وقتی بری اونجا دیگه همه کارا رو باید خودت بکنی... دیگه مثه خونه مامانیت راحت نیستی... صبح تا شب باید بهشون خدمت کنی... جارو کردن خونه تکونیگردگیری،لباس شستناتو کردن،شستن ظرفا،دستمال کشیدن،......اونا هم اگه دوست داشتن کمکت میکنن اگه هم نه که دست تنهایی باید کار کنی... خیلی سخته عزیز... وقتی این حرفا رو شنیدم بغض کردم... girl_cray.gifمنی که هیچ وقت کارای خونه رو نکردم یه دفعه بیام اونجا و همه اون کارا بیفته رو دوشم... تو که از صبح تا شب نیستی پیشم... هی دلم تنگ میشه، هی دلم میگیره، اما هیچکی نیست باهاش مثه تو راحت باشم...

این حرفا رو که مامانی گفت و فکرایی که به کله م اومد باعث شد اشکم دربیاد... هی با خودم میگفتم: اگه نتونم، اگه کم بیارم، اگه تو تنهایی توی خونه بپوسم، cuckoo.gif : 29 par 18 pixels.مامانی میگفت اون موقع دیگه حتی شاید وقت نکنی ماهی یه بار با محمد بری بیرون گردش... اونوقت من حوصله م توی خونه خیلی سر میره گلم... panicsmiley2.gif : 45 par 28 pixels.همین الان که هرروز میام سرکار، کلی دلم برات تنگ میشه با اینکه این همه کار رو سرم میریزه... اونوقت چیکار کنم خشگلم که نه تویی، نه مصروفیتای بیرونه و نه گردشای همیشگی مون....!!!!!! صبح که میشه تو و بابا میرین، تا ظهر درگیر کارای خونه م اما بعدازظهر مادر و آبجیت هم میرن مدرسه... من می مونم و تنهایی و حوصله سر رفتن و اشک ریختن و کارای خونه... تو هم میدونم اخلاقت طوریه که وقتی سرکاری حتی یه احوال نمیگیری از من... officesmiley.gif : 60 par 56 pixels.دیشب همه ش این فکرا رو میکردم و اشکام قلمبه قلمبه میریخت پایین...connie_wimperingbaby.gif سرم درد گرفته بود... بهت چندتا اس ام اس دادم اما انقدر دیر جواب دادی که دیگه یادم رفت باید منتظر درد و دل با تو باشم، بعد از زنگت، بدتر بغضم شکست... تو تنهایی تو اون یکی اتاق گریه کردم...girl_cray2.gif

وقتی سرم درد گرفت اومدم این یکی اتاق، تلویزیون داشت فیلم عروس خردسال و نشون میداد، با دیدن بدبختی های زنای بازیگر نقشاش بدتر دلم گرفت، البته الان خودم خیلی راحتم ولی میدونم این راحتی الانم بعد از عروسی دیگه نیست... نمیخوام بگم اهل مسئولیت پذیری نیستم نه... فقط مسئولیتای خانوما همیشه زیاد بوده، همیشه هم حق کمی داشتن، عزیزم، امروزم میدونم نمیبینمت، girl_to_take_umbrage2.gifیه بار بعدازظهر زنگ زدی، خوشحال شدم حتما دلت برام تنگ شده و میخوای احوالمو بپرسی اما وقتی گفتی شماره یکی رو میخوای بدجور دلم گرفت، نمیدونم چرا سرحال نمیام... دلم هم بدجور درد میکنه...

هیچکی نیست این مشکلم و بهش بگم... خیلی خیلی خیلی ناناحنم.... گریه م گرفته....!girl_cray.gif

 



:: بازدید از این مطلب : 584
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 26 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

           اون لحظه کـــه تــو فکرتم، گــريه امــونم نميده

            غم ميشينه رو آينه،  گـريه امـــونم نميده

                 از روزي کـــه نديـدمت، دلتنــگ چشمــاي توام

                       نمي دونم چه حسيه، بي تاب دستهـــاي توام

                             تيـک تيــک ساعت اتاق، صــداي قلبتــو داره

                       گلــدون پشت پنجــره، تــو رو به يــادم مياره

                 ميپيچه عطر نفسهات تو هر کجاي اين خونه

ا            ز دوري و نبودنت، دلــم چـه تنهــا مي مونه

      وقتي نباشي پيش مــن قلبم ترک ور ميداره!

             يــواش يــواش ميشکنه و اشـک منو در مياره

                اون لحظـه کـه تـــو فکرتم، گــريه امــونم نميده

                     تو اين روزاي بي کسي غم هميشه باهام بوده

                                              

                                       آن دم که با تو باشم 

                                             یک سال هست روزی 

                                                     و آن دم که
بی تو باشم 

                                                              یک لحظه هست سالی



:: بازدید از این مطلب : 2428
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 26 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 



:: بازدید از این مطلب : 772
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 25 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 

دلم تنگه
دلم از دوریت تنگه دلم ازنبودت تنگه
دلم هوای صداتوکرده دلم هوای نگاتو کرده
دلم برای باهم بودنمون تنگ شده
برای صدای خنده هاتو برای وقتی که صدام می کردی
راستی چرا ما آدمادلتنگ میشیم؟!
چی باعث میشه که بهم دل ببندیم
طوری که حتی زندگی برامون سخت بشه؟!
به نظر من خوبی آدما باعث دلتنگی میشه
وقتی با کسی هستی که لحظاتتو
به بهترین لحظات تبدیل می کنه
دوست داری زمان توقف کنه که بیشترباهاش باشی
چون دلت تنگ میشه
برای تک تک دقیقه ها و ثانیه هایی که بااون بودی
برای خاطرات...خاطراتی که
حتی فاصله هاهم نمیتونه حریف اون بشه
امان ازخاطرات که
اگه بخوای هم، چیزی وفراموش کنی برات محال میشه
چون خاطراتش چه بخوای چه نخوای
لحظه ای رهات نمی کنه
البته باید اعتراف کنیم که
با خاطرات زنده ایم و اگه نباشه
دیگه گذشته زیبا برامون بی معنی میشه
من مبا توبودنو برای همیشه توی قلب منگه میدارم
و باهاش زندگی می کنم
خاطرات آشناییمون
خاطرات حضورت توو زندگی من
خاطرات لحظه هایی که در کنارهم هستیم
خاطرات روزهایی که با هم از احساسمون حرف می زنیم
خاطرات شب هایی که عاشقانه در گوش هم نجوا میکنیم
نجوایی پر از حس دوست داشتن
خاطراتیکه توو لحظه به لحظه ش فقط منم و تو
لحظه هایی که هیچ چیزوهیچ کس
نمیتونه اونا رو باحرفاش و...خراب کنه و ازم بگیره
چون من و توبا همه ی وجود همدیگرودوست داریم
و چون فقط تو واسم مهمی نه کس دیگه
وخاطرات قشنگمون که حالا شده جزئی از وجودم
و میدونم جزئی از وجود توهم شده
دلم برات خیلی تنگ شده
بیا و پایان بده به دلتنگی های امروزم
گاهی که بدجور دلم میگیره ازنبودنت
همین خاطرات کمکم میکنه ولبخند و روی لبام میاره
و مهم اینه که هیچ وقت فراموشت نمی کنم
چون تیکه ای ازقلبامون پیش هم امانته
مراقب امانتیت هستم
حتی بیشتر ازقل بخودم
طوری که گاهی حس میکنم
همین یه قلب و دارم
ای دل داده ی دلتنگی های من
 

 



:: بازدید از این مطلب : 708
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 25 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

خوب من !

بی خوابی شب هایم را به چه تعبیر کنم !

که شب ارامش  و معصومیت نگاه تو را برایم زمزمه میکند !!!

اين روزها بيشتر از هميشه به انتخابم افتخار ميكنم...

به چشمان قشنگت خيره ميشوم و يه دنيا مهربوني ميبينم...

هميشه كنارم هستي  و هيچ چيز قشنگتر از اين نيست..

خوشحالم ..از همه چیز..

آمده ام با اشك هايم با تو سخن بگويم , با دانه هاي شفاف عشق كه از اعماق جانم جاري مي شوند

صفحات دفتر آشنايي ما هر روز با عطر جديدي از عشق ورق مي خورد و من مانده ام

كه آيا خواهم توانست بار عشق تو را به مقصد برسانم يا نه ؟

دوست دارم تو در كنار من بهترين لحظه ها را تجربه كني ,

دوست دارم تو نيز به مانند من طراوت عشق در چشمانت حلقه زند ,

دوست دارم در كنار من مملو از عشق باشي , مملو از عطر اميد

شبها كه بي حضور تو ,  خاطرات مشتركمان را با ديدگاني اشكبارمرور مي کنم

 تصوير چشماني را مي بينم كه مهربانانه چشم به چشمانم  دوخته اند

و من براي استشمام عطر تو آن را در آغوش خواهم كشيد

كاش مي شد با تو و در كنار تو عشق را در آغوش كشيد

مهربان ياور زندگي ام

مي دانم دلتنگ عطر باراني , اشكهايم را  تقديم قلب درياييت مي كنم

اما نه . . .  مي دانم دوست نداري اشکي از چشمانم جاري شود

پس با صدايي که از اعماق وجودم بيرون مي آيد فرياد مي زنم

از صميم قلبي كه به راهت باختم

دوستت دارم



:: بازدید از این مطلب : 700
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 25 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلامHello

روز پنجشنبه سر ظهر رفتم خونه، محمدی توی یه مجلس شیرینی خوری دعوت بود و نمیتونست بیاد پیشم... خیلی خیلی حوصله م تو خونه سر رفته بود، مادر و خدیجه هم رفته بودن بازار و هیچکی غیر مریم خونه نبود، اونم خوابیده بود و بعدش قرار بود بره عکاسی... از همون ظهر تا موقع اومدن محمد، هی اینور اونور میرفتم تا یه سرگرمی پیدا کنم اما هیچی جز تلویزیون نبود...

یه دوش گرفتم towelf.gif : 41 par 24 pixels.گفتم شاید محمد برسه اما ساعت حدود 5 بود که هم مادر و خدیجه رسیدن هم محمد اومد... البته بهم زنگ زد برم سر کوچه تا باهم بریم از بازار واسه بیرون رفتن شب یه چیزی بخریم... وقتی دیدمش هنگ کردم، ریشاش انقدر بلند شده بود که فکر کردم یه هفته ست منو ندیده...

خلاصه سوار ماشین شدم و باهم رفتیم یه مقدار گوشت خریدیم با سبزی و برگشتیم خونه، بیچاره آقا محمدم انقده خسته شده بود که خدا میدونه، اما با اون حالش بازم به فکر من بود.. الهی قربونش برم... وقتی رسیدیم خیلی دیر شده بود واسه پختن غذا... واسه همین پیشنهاد دادم امشب شکم مون و با یه همبرگر سیر کنیم که همه قبول کردن، bullarsmile.gif : 60 par 27 pixels.راه افتادیم، توی راه دلم میخواست بپرم بغلش و بوسش کنم، آخه بعد از اون ناراحتی خیلی دلم براش تنگ شده بود، In Love

مادر اینا رو رسوندیم زیارت و خودمون برگشتیم همبرگری تا همبرگر بخریم، یه مدت اونجا معطل شدیم و بعد که آماده شدن رفتیم زیارت، تو این راه یاد یه خاطره دور افتادم که واسه محمد تعریف هم کردم و کلی خندیدیم... اونجا که رسیدیم، بچه ها فرش پهن کرده بودن تو حیاط زیارت،teaparty.gif : 89 par 39 pixels. ما هم کنار همدیگه نشستیم، همبرگرا رو با نوشابه زدیم که خیلی مزه داد، bullarsmile.gif : 60 par 27 pixels.بعدش رفتیم زیارت کردیم و نماز خوندیم... بعد یه چند دقیقه نشستیم و چون محمد خسته بود جمع کردیم و برگشتیم اما تو راه برگشت یه دفعه مادرم گفت طلاهاش از جیب کیفش افتاده، girl_impossible.gifناچار دوباره ماشین و دور دادیم طرف زیارت، اما وقتی برگشتیم هیچ خبری نبود، ولی فهمیدیم طلاهای مادر توی کیفش بوده و چون جیبش سوراخ داشته مادر نفهمیده... اونجا هم کلی خندیدم تا رسیدیم خونه...

واسه بغل کردن محمدم بیقرار بودم، وقتی رسیدیم همه رختخوابا رو پهن کردن و ما هم رفتیم اون یکی اتاق، محمدی عزیزم حسابی بغلم کرد و ماچ ماچیم کرد...French Kiss وای که لباش چقده خوشمزه ست... هیچ وقت سیر نمیشم از اون طعم... توی رختخواب که دراز کشیدیم، بلاخره آروم گرفتم، تا صبح کلی ناز و نوازش و عشقولانه بازی کردیم باهم...asskissf.gif : 59 par 47 pixels.

صبح که شد زودتر از همیشه از خواب پا شدیم، با خدیجه و مادر تو حیاط انار خوردیم و بعدش جیگری که مادر سرخ کرده بود با صبحانه زدیم، خیلی مزه داد، بعد هم محمد رفت حموم... ظهر دوستای مریم دعوت بودن خونه، واسه همین فاطمه و مریم خونه می موندن و بقیه که خونه عمه دعوت بودیم باهم رفتیم اونجا... خونه شونو زیاد دوست ندارم، یعنی از پسر عمه م زیاد خوشم نمیاد... واسه همین فقط بخاطر عمه دعوت شون و قبول کردیم... بعد از مهمونی که اصلا خوش نگذشت و فقط بخاطر وجود محمد گلم تحملش کردم، من و خدیجه و محمد رفتیم بازار.. محمد میخواست واسه خدیجه یه مانتو بخره... کلی اینور اونور و گشتیم اما چیزی اندازه خدیجه جووووووونم پیدا نشد... dislikesmiley.gif : 32 par 18 pixels.

ولی مانتویی که واسه خدیجه انتخاب کرده بودیم اندازه من بود... محمد هم گفت که تو بگیرش... منم قبول کردم...مدلش قشنگ بود... سر آستیناش یه پارچه قشنگ گلدوزی داشت... تو راه برگشت همه مون خسته بودیم،goodsigh.gif : 34 par 34 pixels. ولی مادر زنگ زد که دوستت اومده خونه با شوهرش... حسابی کلاقه شدم، varulv.gif : 33 par 28 pixels.حوصله مهمون و نداشتم دیگه اما محمد خوبم بازم با حرفاش آرومم کرد... اونجا که رسیدیم فهمیدم دوستم یه چند وقت دیگه مامانی میشه... خوشحال شدم، باهم آلبوم عکس نگاه کردیم و اون گفت خیلی حشگل شده بودی تو روز شیرینی خوری... منم کلی ذوق کردم

بعد از شام اونا هم رفتن و من و محمد موندیم تو اتاق همیشگی مون... Couple In Bedمیدونستم خسته ست... واسه همین کمی ناراحت بودم بخاطر اینکه میفهمیدم دیگه از شیطونی خبری نیست... فقط باید بگیریم بخوابیم... اما محمد خوبم که الهی قربونش برم هیچ وقت بدون ناز و نوازش من نمیخوابه... کلی نازم کرد، بوسم کرد، Kissو کلی هم شیطونی کردیم و بعدش تو بغل همدیگه خوابیدیم... ولی چشم تون روز بد نبینه.. صبح شنبه که پا شدم، فهمیدم حسابی وضع معده و روده م خرابه.... نتونستم برم دفتر و خونه موندم اما محمد رفت و گفت یه سر بهم میزنه...

انقدر خوابم می اومد... دراز کشیدم و تا ساعت 11 خوابیدم، bigbed.gif : 60 par 38 pixels.ساعت 11 بود که بیدار شدم، محمد هنوز زنگ هم نزده بود، یه زنگ بهش زدم، گفت تو راه خونه ماست... سر ظهر بود که رسید، حالم هنوز خوب خوب نشده بود، بعد خوردن میوه، باهم تو اون یکی اتاق دراز کشیدیم... ساعت 2 بود که مادر رفت بازار و محمد هم بیدار شد که بره سمت کارش... اما دل هیچ کدوم مون نمی اومد... خونه خالی بود...

اول بوسه... بعدش حسابی بغل کردن... بعدش هم................... shehumper.gif : 70 par 31 pixels. البته میدونستم محمد و خودم هیچ وقت کنترل خودمووونو از دست نمیدادیم... واسه همین بهش اعتماد داشتم... سرم و روی شونه برهنه ش گذاشتم و گردنش و بوسیدم، روی گردنش سه تا خاله... که من عاشق بوسیدن اون سه تا خالم... ناز و نوازش که تموم شد، باهم رفتیم حموم و یه دوش گرفتیم... که اونم خیلی حال داد...

بعد هم چون من تو خونه تنها بودم محمد گفت باهم بریم بیرون، من که از خدام بود قبول کردم و راه افتادیم... اونجا باهم یه ساندویچ مرغ خوردیم که خیلی مزه داد، بعد از تموم شدن کار محمد برگشتیم خونه، خیلی خیلی خوش گذشت... موقع خداحافظی هم حسابی بوسم کرد و بغلم کرد تا دلمون تنگ نشه...Kiss

امروز هم نتونست بیاد دنبالم آخه رفته غان غانی خودمونو که تو تعمیرگاهه درست کنه تا از این به بعد تنهایی باهاش بگردیم... خیلی منتظرم زودتر درست بشه... قربونش برم همین الان بهش زنگ زدم... خیلی خسته بود... goodsigh.gif : 34 par 34 pixels.کاش زودتر کارش تموم بشه و یه سر بره دفتر و آنلاین بشه تا کمی باهاش بچتم... awwsmiley.gif : 66 par 42 pixels.خیلی دلتنگشم... اصلا من همیشه دلتنگ محمدم هستم.. حتی وقتی پیشمه...



:: بازدید از این مطلب : 781
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 25 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

               

  با تو این تنه شکسته داره کم کم جون می گیره

      آخرین ذرات موندن توی رگ هام نمی میره

          با تو انگار تو بهشتم با تو پر سعادتم من

              دیگه از مرگ نمی ترسم عاشق شهامتم من

                   اگه رو حصیر بشینم اگه هیچ نداشته باشم

              با تو من مالک دنیام با تو در نهایتم من

         با تو انگار تو بهشتم با تو پر سعادتم من

    دیگه از مرگ نمی ترسم عاشق شهامتم من

 با تو شاه ماهی دریا بی تو مرگ موج تو ساحل

    با تو شکل یک حماسه بی تو یک کلام باطل

         بی تو من هیچی نمی خوام از این عمری که دو روزه

               نرو تا غم واسه قلبم پیرهن عزا بدوزه

                     با تو انگار تو بهشتم با تو پر سعادتم من

               دیگه از مرگ نمی ترسم عاشق شهامتم من

         با تو انگار تو بهشتم با تو پر سعادتم من

    دیگه از مرگ نمی ترسم عاشق شهامتم من

 با تو انگار تو بهشتم با تو پر سعادتم من

     دیگه از مرگ نمی ترسم عاشق شهامتم من



:: بازدید از این مطلب : 697
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 22 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 عکس های عشقولانه از بچه ها

             عکس های عشقولانه از بچه ها

             

                        عکس های عشقولانه از بچه ها

                          



:: بازدید از این مطلب : 792
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 22 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

فقط اومدم بگم یه قهر و یه آشتی زودگذر دیگه

اما قربون محمدم برم اینبار خودش اومد آشتی... دیشب خیلی سخت گذشت خشگلم... انتظار داشتم دیشب بهم زنگ بزنی و ... اما خوب عیبی نداره... اگه زنگ نمیزدی و آشتی هم نمیکردی مطمئن باش امشب خودم باهات آشتی میکردم...

 



:: بازدید از این مطلب : 699
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 22 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 

چند تا دوسم داري ؟ هميشه وقتي يکي ازم مي پرسيد چند تا دوسم داري يه عدد بزرگ

ميگفتم...

 ولي وقتي تو ازم پرسيدي چند تا دوسم داري گفتم : يکي !!! ميدوني چرا ؟چون قوي ترين و

 بزرگترين عدديه که ميشناسم ... دقت کردي که قشنگترين و عزيز ترين چيزاي دنيا هميشه

يکين ؟

ماه يکيه ... خورشيد يکيه ... زمين يکيه ... خدا يکيه ... مادر يکيه ... پدر يکيه ... تو هم يکي

هستي ... وسعت عشق من به تو هم يکيه ... پس اينو بدون از الان و تا هميشه يکي دوستت

دارم


 خاطرم نيست که تو از باراني ، يا که از نسل نسيم

هر چه هستي گذرا نيست هوايت ، بويت . . .

فقط آهسته بگو . . با دلم مي ماني . .

        http://www.yourcreditnetwork.com/images/blog/you-and-your-spouse.jpg

    

                           

              نوازشم کن وبگو که عشق اخرم توـــــیی

                  بگو که بی تو هیچم و تموم باورم تـــــویی

                      بگو که غربت چشات منو به رویــــا می بره

                         کهنه فروش شهر ما قلب شکسته می خره

                             نگو که دوست ندارم که بد دلم رو می شکنه

                                   بگو که قلب عاشقم فقط واسه تو می زنه

                                       نوازشم کن و بگو حس خوندنم تـــــــــویی

                                               بگو که بی تو هیچم و دلیل بودنم تویی



:: بازدید از این مطلب : 856
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 21 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

به من نگاه کن واسه ی یه لحظه
نگات به صد تا آسمون می ارزه
من از خدامه بکشم نازتو
تا بشنوم یه لحظه آوازتو
من از خدامه پیش تو بمونم
جواب حرفاتو خودم بخونم
من از خدامه بمونم دیوونه ات
سر بذارم رو شهر امن شونه ات
من از خدامه بمونی کنارم
منکه به جز تو کسی رو ندارم
من از خدامه که نباشه دوری
فقط دلم می خواد بگی چه جوری
من از خدامه که یه روز دعامون
بره تو آسمون پیش خدامون
به عشق اونکه بعد اون همه درد
خدا یه بار نگاهی هم به ما کرد

http://files.myopera.com/eshghe_door/albums/554057/22995635.jpg

 

 



:: بازدید از این مطلب : 3445
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 21 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 

من می خواهم بدانی ، امروز و هر روز
 
وقتی می گویم دوستت دارم، این فقط یک کلمه نیست
 
با یک معنی ساده......
 
این یک احساس است، در کنار قلب من
 
یک عاطفه است که وجود دارد به خاطر تو...
 
به خاطر خنده ی تو، به خاطر چشمان تو، صدای تو
 
که قلب مرا روشن می کند، کلماتم را، زندگیم را روشن می کند...
               
                                   دوستت دارم یعنی تو برای من شادی می آوری ،
 
و به من آرامش می دهی...
 
دوستت دارم یعنی تو بهترین دوست منی
 
کسی که می توانم به طرفش بروم؛ کسی که می توانم به او اعتماد کنم...
 
دوستت دارم یعنی تو شگفت انگیزی
 
انکار ناپذیرو همینطور عجیب...
                                 
                                                    دوستت دارم یعنی تاابد...
 


:: بازدید از این مطلب : 649
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 20 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

عزیزم... محمدم... این عکس تو رو یاد چی میندازه...؟ خوب فکر کن...!

 

 



:: بازدید از این مطلب : 730
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 20 مهر 1389 | نظرات ()