همین الان بهت یه میسکال دادم، میدونی چرا...؟
هم کریدیت تموم کرده بودم هم اینکه خیلی دلم گرفته بود عزیز... یک ساعته همینطور شدم، کوفتگی تنم یه طرف این دلتنگی عجیب هم از یه طرف دیگه... عزیز کاش حداقل یه کم طولانی تر حرف میزدی... اما فهمیدم مزاحم شدم، چون وقتی گفتم ببخشی که مزاحم شدم هیچی نگفتی و خداحافظی کردی... الان نمیدونم چیکار کنم... فکر میکردم بعدازظهر آنلاین بشی اما نشدی... چون کار داری... دلم بدجور گرفته عزیز... به آسمون نگاه میکنم ابرا همه شو پوشوندن، انگار دل اونم گرفته... یادته یه بار گفتی اگه آسمون ابری بشه معنیش اینه که دل تو گرفته... الانم همینطوره اما فکر کنم اصلا حواست نیست... خوب عزیزم شایدم من دارم کمی زیاده روی میکنم... به هر حال تا ساعت ۵ نمیتونم طاقت بیارم... امروز بهتره برم دکتر چون بدجور تنم درد میکنه، اما با دلم چیکار کنم؟
یادته اون روز که بهت زنگ زدم از لحن صدام متوجه گرفتگیم شدی بعدش هم اومدی دنبالم و ناهار باهم خوردیم...؟ اما امروز فکر کنم خیلی سرت شلوغ بود که متوجه گرفتگی صدام نشدی... در هر صورت آرزو میکنم هرجایی هستی خوش باشی... من که امروز بعدازظهر حسابی گرفته م... کاش زودتر تموم بشه امروز... و برم خونه... شاید همه ش از خستگی و بیخوابی باشه...!
:: بازدید از این مطلب : 941
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0