نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comسلامی عاشقانه برای عزیزترینم

عزیزم، آرام جانم، مهربانم

نمیدونم چطور و با چه بیانی علاقه و عشق عمیق قلبم و بهت ابراز کنم... همیشه در بیان احساسات از همه قوی تر بودم اما پیش روی تو و مقابل این همه عشق و علاقه و محبت صادقانه تو اقرار میکنم عاجزم... عزیزم، قشنگم، هر روز که میگذره وابستگی من نسبت به تو بیشتر و بیشتر میشه، وجود ناتوان و شکست خورده من در کنار تن و روح پاکت ترمیم میشه و قلب خسته م برای همیشه عاشق می مونه،

وقتی با اون همه عشق به چشمای خسته م زل میزنی و میگی: دوستت دارم... قلبم میخواد از سینه جدا بشه و فریاد بزنه که من تو رو بیشتر دوست دارم، وقتی نوازشم میکنی و با حرفای قشنگ و مهربونت ناراحتی و غصه رو ازم دور میکنی دلم میخواد تاابد سر روی شونه هات بذارم و دستاتو تو دستم بگیرم... هر روز برام تازه تر از دیروز میشی... هر روز شناخت جدیدی ازت پیدا میکنم که باعث میشه عشقم نسبت بهت دوبرابر بشه، هرگز فکر نمیکردم اون پسر ساده، یه همچین قلب عاشق و مهربونی داشته باشه... اما حالا دارم با تمام وجود حس میکنم...

عزیزم، هر روز به امید عشق تو از خواب بلند میشم و تمام روز رو به امید دیدنت میگذرونم... عشق چه طعم شیرینی داره، حتی با انتظار قشنگ تر هم میشه، دیشب وقتی حالم بد بود و تو با مهربونی هر چه تمامتر، کنارم نشسته بودی و به دستام بوسه میزدی، حس میکردم در برابر مهربونی هات کم میارم... واقعا من لیاقت این همه عشق و مهربونی تو رو دارم؟

خیلی صبوری عزیزم... بیشتر از اونچه فکرش و میکردم، خیلی مهربونی و خیلی عاشق... اینو وقتی بهت نگاه میکنم با تمام وجود میفهمم...! عزیزم میدونم کمه، اما بازم میگم که از صمیم قلب دوستت دارم و میخوام تا ابد کنارت باشم... تو زندگی رو از نو برای من نوشتی... پس تکیه گاه خستگی هام باش و وقت غم ها دستاتو به دستم بده تا با عشق هم ازشون جدا بشیم و به یه دنیای سراسر نور قدم بذاریم...!

خدایا امروز با چشمای تر توی سجاده ازت خواستم همیشه مواظبش باشی، اینجا بازهم ازت میخوام هرگز تنهاش نذاری... سایه لطفت و بالا سرش نگهداری و همراهش باشی... موفقیت و لبخند و سرافرازی اون آرزومه... و آغوش گرمش تنها پناه من...!

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com



:: بازدید از این مطلب : 2082
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 19 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

  تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

 

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

 

دیشب چه شبی بود....!

همه چی زیبا، همه چی قشنگ و رویایی... در کنار تو... دستام توی دستات و سرم روی شونه هات، فکر نمیکردم دوست داشتن و شریک زندگی داشتن انقدر زیبا و آرامش بخش باشه... هرگز تصور نمیکردم بودن با تو انقدر لذت بخش باشه، خنده هات، نگاه های عاشقانه ت، ...... و آغوش گرم و امنت،

کاش میتونستم زیبایی و پاکی تمام اینها رو با کلام بیان کنم... دوست داشتن و دوست داشته شدن چقدر زیبا و ملکوتیه... وقتی بدونی وجودت، نگاهت، حرفات واسه یکی ارزش والایی داره، دیشب تا دیروقت کنار هم توی حیاط روی مبل نشستیم و به آسمون خیره شدیم، اولش آسمون ابری ابری بود و دو سه تا ستاره بیشتر توش برق نمیزد اما بعدش کم کم همه ستاره ها دراومدن، انگار همه شون داشتن ما رو تماشا میکردن، تو بهم خیره شده بودی و با اون نگاه عاشقانه ت تو گوشم زمزمه میکردی:

عزیزم، خیلی خشگل شدی، هیچکس تو دنیا مثل تو نیست، هیچکس ظرافت تو رو نداره، خوشحالم که تو رو دارم، خوشحالم که کنارمی، و .... دوستت دارم!

آهنگ همه چی آرومه رو هم گذاشته بودیم و تو آرامش وجودمون غرق شده بودیم، دلم نمیخواست اون شب به پایان برسه اما مثل همه شب ها گذشت، امروز صبح هم اولین صبحی بود که باهم از خونه طرف شرکت راه افتادیم، تو راه دلم میخواست درست مثل دیشب باهام همکلام بشی اما شاید شرم حضور پدر اجازه نداد، ولی قبول کن که کمی گرفته و خواب آلود بودی، حوصله زیادی نداشتی، حتی موقع خداحافظی مثل همیشه نگاهم نکردی، همون نگاهی که میگه اگه ازم دور بشی دلگیر میشم... دلتنگ میشم،

الانم که تنها توی اتاقم نشستم و اوراق دفتری روی میزم تلمبار شده، بازم به تو فکر میکنم، نمیدونم چرا آنلاین نشدی اما امیدوارم هرجا هستی گرفته و خواب آلود نباشی... دوستت دارم...!

 



:: بازدید از این مطلب : 922
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 18 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

اومدم بنویسم مادر حالش بده... حس گناه میکنم عزیز... فکر میکنم تو این مدت ازش غافل شدم... قرار بود قبل نامزدی ببرمش دکتر اما فراموش کردم... دیشب خیلی ناراحت بود... میدونم چه حالی داره... وقتی مریض میشه فکر میکنه دیگه به درد نمیخوره و مایه عذاب دیگرانه... دیشب وقتی تو رختخواب دراز کشیدم، بی اختیار یاد بابا افتادم، آرزو کردم کاش بود... اونوقت انقدر سرگردون نمیشدم، حداقل میدونست چیکار کنه و مواظب مادر بود... اما من که یه پام تو شرکته یه پام تو خونه چیکار میتونم بکنم؟

همین الانش هم دلم براش شور میزنه... بعد خدای مهربون بجز اون دیگه کی رو دارم؟ میدونم تو هستی اما مادر پایه و تکیه گاه خونه ماست... هنوز سایه بان، مهسا، فاطمه و محمد موندن... هنوز کوچیکن و احتیاج به پناه گرم مادر دارن... خدا خیلی با انصافه... عادله... بعد رفتن پدر چه سختی هایی که نکشیدیم... همیشه میترسم... امروز پدر گفت که بهتره عملیاتش کنیم... اما از اسم عملیات هم میترسم... خاطره بابا هنوز هم تنم و میلرزونه... عزیز کاش یه راه دیگه ای پیدا میشد... نمیدونم خیلی سردرگم شدم... امروز تو ماشین خیلی تو فکر بودم، اما تو هم زیاد سرحال نبودی، حس و حال بدی پیدا کردم الان، کاش الان اینجا بودی و دستامو تو دستت میگرفتی، بغلم میکردی تا تو آغوشت گرمت گریه میکردم و تو با حرفات آرومم میکردی...

بهت احتیاج دارم...! تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com



:: بازدید از این مطلب : 944
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 17 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

                      تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

به نام خطاط سرنوشت

باورم نمیشه که جشن نامزدی به این زودی تموم شد... حتی مراسم عقد کنان رو هم باورم نمیشه... اون روز چه دلشوره و هیجانی داشتم، سفره رو دیروزش مادرت با دستای مهربون خودش چیده بود و کلی زحمت کشیده بود... وقتی زن عموم آرایشم کرد و تو آینه به خودم نگاه کردم، اصلا باورم نمیشد خودم هستم... انقدر قشنگ شده بودم که دلم میخواست همون موقع میرسیدی و منو می دیدی... یه چندتا عکس گرفتم و بعدش سروصدا بلند شد... فهمیدم که اومدین... چادرم و پوشیدم و تو اتاق نشستم...

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

یه دفعه مهدی داخل اتاق شد، از نگاهش فهمیدم اونم از دیدن قیافه م جا خورده... خندیدم و بعدش که مادر اومد و چادر سرم کرد و داخل اتاق شدم، وای چقدر هیجان زده شده بودم... وقتی تو آینه نگاهم کردی فهمیدم تو هم از دیدن چهره م تعجب کردی... بالاخره عقد هم خونده شد و بعدش دستای مهربون تو بود که تو دستای داغ من گره خورد... واقعا روز فراموش نشدنی بود... و شبش که من و تو محمد داداشم باهم سخی رفتیم... خیلی خوش گذشت... تو اون محیط معنوی، با اون نسیم خنک، در کنار تو و دست در دست تو، چای خوردیم و خندیدیم و گپ زدیم...

و روز پنجشنبه هم که جشن نامزدی بود... وقتی تو ماشین با اون لباس بلند آبی نشستم کنارت، حس داغی عجیبی کرده بودم... تو هم تو اون کت و شلوار نقره ای خیلی زیباتر از همیشه به نظر میرسیدی... وقتی خونه رسیدیم بیشتر مهمونا اومده بودن... همه منتظر ورود ما بودن... خیلی جالب بود... باهم نشستیم، باهم کیک و بریدیم، باهم شمع ها رو روشن کردیم، به دهن همدیگه کیک و شربت دادیم 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

و بعدش هم شمع ها رو باهم خاموش کردیم... آخر جشن هم با اینکه دلم نمیخواست مجبور شدیم باهم برقصیم...

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 خیلی خوش گذشت.. ساده و پرمحتوا... وقتی مراسم تموم شد و عکاس ها ازمون عکس های تکی مینداختن، دلم میخواست برای همیشه کنارت باشم... اما تو مجبور بودی بخاطر مهمونا بری... واسه همینم دلم گرفت... اما خوب آبروداری از هر چیزی مهم تر بود...

 

اون شب حس خوبی داشتم، تا دیروقت تو حیاط با همدیگه گپ زدیم و خندیدیم... صبحش هم که جمعه بود اومدی خونه مون و تا غروب باهم بودیم... نزدیک غروب هم گردش رفتیم و زیارت ابوالفضل... اونجا ۱۲ تا شمع روشن کردیم... به نام ۱۲ امام... همه شو هم تو با زحمت روشن کردی... خیلی خوشحال بودم... اشک شوق همه ش چشمامو تر میکرد... یادم می اومد که یک سال پیش همون موقع با چه اوضاعی شب تا صبح توی ابولفضل نشسته بودم و الان در کنار تو چقدرخوشبخت بودم.. سجده شکر گذاشتم بخاطر داشتنت...

 

عزیزم نمیدونم چطور و با چه قدرتی احساسمو بیان کنم اما بازم با اینکه تکراریه تکرار میکنم که:

دوستت دارم تا همیشه!

ع يعني عمر مني تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com



:: بازدید از این مطلب : 997
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 16 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلام عزیز دلم

 

این جند روز خیلی خوش گذشت اون قدر که اصلا خودم هم فکرش را نکرده بودم خیلی لحظات زیبایی بود ولی افسوس که زود رد شد ولی می دونم که وقتی تو کنارم باشی از این لحظات زیاد پیش میاد چون تو خوش شانسی پس من هم خیلی خوش شانس  هستم که تو را درکنارم دارم تو این جند روز خیلی تو فکر بودم همش فکر میکردم که جیکار کنم که جشن به بهترین نوع خودش ایجاد بشه خلاصه عزیز تمام سعی خودم را کردم اکه بازهم کدام کم کاستی داشت به بزرگی خودت ببخش باشه؟

روزی که سر سفره عقد نشسته بودیم یه حس خیلی عجیبی به من دست داده بود ولی شیطون روز عقد خیلی خوشکل شده بودی اصلا باور نمیکردم که تو همین زینب هستی همان زینب خودم ولی دیدم نه خیر همان دختر شهر قصه هام هستی همنوی که میخواستم

می دونم عزیز که تو این جند روز خیلی خسته شده بودی مخصوصا روز شرینی خوری اون قدر سرو صدا بود که من هم سرم درد کرفته بود اما به قول خودت باید بعضی وقتا ادم ها خیلی چیزها را باید تحمل کنه روز جمعه که باهم داشتیم قدم میزدیم خودم را خوش بخت ترین مرد روی زمین احساس میکردم عزیز به خودم افتخار میکنم که تو را انتخاب کردم توهمونی هستی که دنبالت میکشتم خیلی دوستت دارم عزیز



:: بازدید از این مطلب : 677
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 15 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

نمیدونم چی شد که در عرض یک شب انقدر تغییر کردی

حال و احوال درستی نداشتم با دیدن اخمات بدترهم شدم... نه به اون خنده های دیروزت نه به اخم امروزت... چهره تو که تو وب دیدم دیگه نفهمیدم کجام... تا همین الان سرم درد میکنه و حتی نمیتونم کار کنم... آخه چی شده که انقدر تغییر کردی؟ یه دفعه همه نظراتت همه حرفات انقدر زود رنگ عوض کرد؟ حتی وقتی بهت گفتم که تحت فشار هستی قبول نکردی و گفتی نه نیستم...!

کاش حداقل میگفتی امروز که ظهر میری بیرون، هوا گرمه نرو صبر کن بعدازظهر باهم میریم اما نگفتی... یعنی انقدر از من ناراحتی که دیگه سلامتیم هم برات مهم نیست؟ میدونم بهونه میارم اما تو خودت بهونه دستم میدی... نمیفهمم چیکاردارم میکنم؟ بهت گفتم که حرفت و نمیتونم قبول کنم اما تو فقط و فقط حرف خودتو گفتی... میگی به نفع هردومون هست اما دلیل هات برام قانع کننده نیست... همه ش نگرانی به دلم افتاده که چرا؟ چرا ۲دفعه قبلی چیزی نگفتی اما حالا یه دفعه اینطور... حتی حوصله منو هم دیگه نداشتی امروز... دیروز میگفتی زن دردسره... شاید حالا واقعا داری به این حرف میرسی نه؟

آره من دردسرم... میدونم تا میام یه حرفی بزنم انقدر تو فکر میری که اخمات توهم میشه و حتی حوصله دیدن من و هم نداری، اونوقت از من توقع داری که وقتی فشار روحی سرم میاد راحت باشم و فکرنکنم... اخم نکنم، بخندم.... وقتی حتی خودت اینطور میشی چرا از بقیه انتظار داری؟ وقتی میخندی انتظار داری همه بخندن اما وقتی خودت اخم میکنی همه چی رو فراموش میکنی... 

دیروز با چه ذوق و شوقی زیردست زن عموم رفتم تا وقتی منو میبینی ذوق زده بشی و بگی وای چقدر خشگل شدی اما امروز بدون حتی کمترین حرفی خداحافظی کردی و رفتی... نمیدونم حالا با دل نگرانی هام این چند ساعت و تنهایی، چطور سر کنم؟ گفته بودی همیشه باهامی اما در اولین مشکل اینطوری شدی... سرگردون تر از خودم... ناراحت تر از خودم... اخموتر و بی حوصله تر از خودم... پس من به کی تکیه کنم؟ رو شونه های کی سرمو بذارم؟ دیروز هرچی میگفتم میگفتی اینا رفتار یه دختر بچه ۶ساله ست... نمیدونی چقدر بهم برخورده بود اما حالا اگه بگم خودت هم داری اشتباه میکنی چی میگی؟ فردا عقد کنان هست و دل من اینجا اینطور گرفته... آخه چرا؟ بخاطر یه موضوع آخه چرا انقدر ازم دور شدی؟



:: بازدید از این مطلب : 880
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 10 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 

  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com شاخه گلی شکسته تو دست تو اسیرم

       تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com اگه نیای تو پیشم یه وقت دیدی میمیرم

             تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com محتاج یه نگاتم، تا جون دارم فداتم

                     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com محتاج یه نگاه و قهر بکنی می میرم

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com



:: بازدید از این مطلب : 882
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 8 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

   تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

۶سال از رفتنت میگذره... تو این ۶سال بیشتر از ۳بار به خوابم نیومدی... تو این ۳بار هم فقط یه بار خوشحال بودی... خیلی دلم برات تنگ شده... میدونی که این روزا تو خونه چه حال و هوایی هست نه؟ جات و بیشتر از همیشه خالی احساس میکنم... حتی بیشتر از همه ی این ۶سال... نیستی ببینی محمد چقدر بزرگ شده، سایه بان چقدر باخدا و باایمان شده، مهسا چقدر مهربون و عاقل و فهمیده شده، و فاطمه چقدر خانوم کدبانو و درس خونی شده، نیستی ببینی من چقدر عاشقم بابا...!

دلم برات یه ذره شده، تقرییا ۱ماه میشه قلبم و به قلب کسی پیوند دادم که بهترین و پاک ترین و مهربون ترین پسر دنیاست... نیستی درباره اش باهات حرف بزنم... نیستی تا بهت بگم چقدر خوبه و چقدر دوستم داره... حتی به خوابم هم نمیای... جز اون یه بار که به خواب سایه بان اومدی و بهم اجازه بله گفتن و دادی، دیگه هیچ خبری ازت نشده، نمیدونم اون دنیا حالت چطوره... ولی همیشه برات دعا میکنم، سر سجاده خیس از اشکم برای غفران و آرامش روح مهربونت از صمیم قلب دعا میکنم... آخه تو مهربونترین پدر بودی... تنها دوستم بودی... آغوش امن و محکم تو سرپناه خستگی ها و غصه هام بود... اما از این به بعد پناه و تکیه گاهم بعد از خدا درخت شده، آره میدونم میشناسیش... چون خودت اناری رو که بهش داده بودی تا بهم بده برام آوردی... میدونم دوستش داری چون دیشب هم به خوابش رفتی و سفارش منو بهش کردی...

دیروز خاطرات سال هایی که با تو بودم زنده شد، چه روزایی که باهم نبودیم، همیشه حسرت داشتم دستاتو ببوسم اما هیچ وقت اجازه نمیدادی، چقدر مهربون و باگذشت بودی، منم هروقت فرصت پیش می اومد یواشکی دستاتو میبوسیدم و با اخم شیرینت روبرو میشدم، اما بازم راضی بودم، آخ که چقدر دلم برای همون اخمای شیرینت تنگ شده، وقتی مریض شدی و روی تخت بیمارستان دیدمت، باورم نمیشد اون مرد زیبا و خوش اندامی که زبانزد همه بود اینطوری ضیعف شده باشه، وقتی بعد از عمل جراحی که با اصرار من صورت گرفت دیگه تمام بدنت فلج شد و زبونت از کار افتاد تا حالا هرگز نتونستم خودمو ببخشم... اون صورت ناز و استخونیتو که وقتی با اون حالت مظلوم روی تخت تو خونه دراز کشیده بودی و به من زل میزدی هیچ وقت از یاد نمیبرم بابا... وقتی مجبور میشدم با چشمای گریون غذا رو با سرنگ بهت بدم، آخ که چقدر جگرم میسوخت... آتیش میگرفتم و چیزی نمیگفتم... ایمان داشتم می مونی و تنهام نمیذاری، روزای آخر وقتی کنار تختت مینشستم و برات کتاب میخوندم و تو فقط نگاهم میکردی... آخ که از بس ضعیف شده بودی و سرم و چیزای دیگه بهت وصل بود حتی نمیتونستم بغلت کنم، نمیتونستم صورتت و ماچ کنم، بابا... بمیرم برات که چقدر غریبانه رفتی... حتی قدرت تکلم نداشتی، وقتی دستاتو میگرفتم با آخرین توانت دستامو فشار میدادی نمیتونستم بفهمم چی میگی اما دردت و احساس میکردم... بابای خوبم... اون روز وقتی از مدرسه برگشتم و اون ملحفه سفید و روی بدنت دیدم، دیگه نفهمیدم کجام... همه جا تا سه روز سیاه بود... حتی لحظه آخر هم ندیدمت، یک هفته حرف نزدم... زبونم بند اومده بود از شوک رفتنت، اما بازم باور نمیشد.. که اینطوری از دستت دادم... بابای خوبم خیلی زود رفتی... ۳۵ سال سنی نبود برای کوچیدن اما تو پرواز کردی... به جایی که متعلق به تو بود... شاید دیگه دوره سختی هات به سر رسیده بود و باید به آرامش میرسیدی اما با رفتنت آرامش و از من گرفتی... خیلی جات خالیه...! خیلی زیاد.. مخصوصا حالا...!

بابا... دیروز وقتی زیر سایه درخت بزرگ حیاط مون نشسته بودم و حس غریبانه ای بهم دست داده بود، دیدم که با نگرانی اومد و کنارم نشست... درست روبروم... نمیتونم دنیای چشماشو برات توصیف کنم... انقدر مهربون و عاشقانه بهم زل زده بود که در برابر پاکی نگاهش ذوب شدم، با چنان آرامشی روی خاک در برابرم نشسته بود که احساس میکردم تو این دنیای فانی جز پیوند من و اون دیگه هیچ پیوندی زیباتر نیست... وقتی با اون مهربونی به حرفام گوش کرد و درد ودلام و شنید، فهمیدم خوشبخت ترینم چون اونو دارم، وقتی فهمیدم بخاطر یه خواب ترسناک که مربوط من میشد اونطوری حالش بد شده بود، به عشقش ایمان پیدا کردم، و درک کردم تو باغچه نگاهش فقط و فقط گل احساس من هست و بس...

بابا... وقتی بهش گفتم که چقدر دلم برات تنگ شده انقدر مهربون و زیبا آرومم کرد که حتی خودمم نفهمیدم، بابا کاش بودی تا همه اینها رو برات تعریف میکردم، کاش یه شب فقط یه شب به خوابم می اومدی و بغلم میکردی... نصیحتم میکردی... بوسم میکردی... نمیدونی چقدر دلتنگ آغوشتم... میون خواهرام رابطه من با تو عمیق تر بود... من از همه به تو نزدیک تر بودم... عذاب وجدانی که این همه سال بخاطر تو کشیدم تمام وجودمو سوزونده... حتی یه بار نیومدی به خوابم تا آرومم کنی، یعنی انقدر جات خوبه که ما رو فراموش کردی؟ درخت میگه تو به من افتخار میکنی اما پس چرا به دیدنم نمیای؟ چرا نمیای بهم بگی ازم راضی هستی یا نه؟ باور کن هیچ دختری به اندازه من دلتنگ پدرش نبوده...!

بابا منتظرتم... تو همین شبها منتظر دیدنتم، حالا که فهمیدم به خواب دامادت رفتی، حسودیم شده بهش، ازت خواهش میکنم یه شب، منت بذار و به خوابم بیا، آخه کمبودت و خیلی حس میکنم... شونه های محکمت و میخوام... دستای مهربونت و میخوام... پس خواهشم و رد نکن... دوستت دارم بابا... زیاد منو تو انتظار نذاری باشه؟ چون میدونی من از انتظار بدم میاد...! پس زودتر بیا به دیدنم...

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com سلام بابا...



:: بازدید از این مطلب : 957
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 8 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

فردا جمعه ست

هوای انتظار است و غریبی گل نرگس فاطمه...

و ما چه بی رحمانه انتظار را معنا کردیم برایش...

میدونم آقا جان خیلی کمم... خیلی بدم... خیلی گناهکارم... تو این روزای بی رنگ زندگی، حتی اسم تون و هم نمیارم... شرمنده تم مولا جان... هروقت شبای جمعه این دعا رو میخونم:

اللهم انی اسئلک برحمتک التی وسعت کل شیء و بقوتک التی قهرت بها کل شیء...... وقتی به این آیه میرسم: فی هذه اللیله و فی هذه الساعه کل جرم اجرمته و کل ذنب اذنبته.... انقدر گریه م میگیره که حس میکنم از شدت شرمندگی همین الانه که زمین دهن باز کنه و منو با خودش ببره به قعررش....

با اینکه هر هفته این دعا رو میخونم اما بازم گناه پشت گناه، خطا پشت خطا، بنازم کرمت و آقا جان که با این همه آلودگی بازم صدامو میشنوی... بازم ردم نمیکنی... بازم اشکامو میبینی و دعامو میشنوی... آخه مولا جان ما که بجز شما کسی رو نداریم اما بازم چرا یادتون نمیکنیم؟ کاش این دنیای لعنتی با همه فریبندگیش نابود میشد تا ما انقدر بخاطرش قلب شما رو آزرده نکنیم... دانشمند راست میگه اگه یه چیز باارزش زندگیمون فقط یک ساعت گم بشه زمین و زمان و بهم میدوزیم تا پیداش کنیم اما آقا جان شما که چندین ساله نیستین و نمی بینیمتون چرا انقدر ساکت و آروم راه میریم، راحت غذا میخوریم، میخندیم، میخوابیم، کار میکنیم و .... چرا یه لحظه حتی یه لحظه دلامون نمی لرزه؟

آقا جان قربان خاک پاهاتون... وقتی اون اینجا نبود، چقدر دلتنگش بودم، هر ثانیه منتظر دیدنش بودم و بیقرار شنیدن صداش، اگه همینطور واسه شما بیقراری میکردم مطمئنم می دیدمتون... کم کاری از ماست... میدونم که ما خطاکاریم وگرنه شما همیشه هستین... همین نزدیکی... ماییم که چشم دل مون و به روی شما بستیم... انقدر غرق زندگی شدیم که یادمون رفته کی هستیم... کجاییم و کجا میخوایم بریم... اللهم انی اعوذوبک...! خدایا به خودت پناه میبرم از گناهانم...!

آقا جان شب جمعه ست... برای همه خیر بخواین... ما بدیم اما شما که خوبین.. ما بی وفاییم اما شما که سرور همه خوبی هایین... پس یه گوشه چشمی به ما بندازین و ما رو فراموش نکنین... دستم به دامن تون آقا... یادتون و همیشه تو دلامون بندازین... درست مثل الان که با این همه خستگی و مشغله ذهنی یه دفعه یاد شما افتادم و خواستم یه عرض ادبی بکنم... آقا کاش همیشه یادتون می افتادم... منو ببخشین آقا... ما رو ببخشین آقا... خیلی شرمنده تونیم... بخدا وقتی سر سجاه میشینم و گاهی خستگی بهم فشار میاره و نمیفهمم چی خوندم، بعدش انقدر عذاب وجدان میگیرم که نگو.... اما چه کنم؟ میگن خودکرده را تدبیر نیست... حکایت ماهاست...

با همه وجود گناهکارم دستامو میبرم بالا و میگم:

اللهم عجل لولیک الفرج



:: بازدید از این مطلب : 781
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 6 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

شب بدی رو گذروندم

تمام شب از شدت تب و فکر و نگرانی خوابم نبرد....

با اینکه گفته بودی زنگ میزنی اما این کار رو نکردی... فقط به یه اس ام اس اکتفا کردی و با اینکه نوشتم حالم خیلی بده، بازم توجهی نشون ندادی، فکر کردم حتما کریدیت تموم کردی ، واسه همین هم خودم خواستم زنگ بزنم که متآسفانه دیدم موجودی موبایل منم ته کشیده، سرم و روی بالشت گذاشتم و به حرفایی که عمو و زن  عمو گفته بودن فکر میکردم....

نمیدونم تو زندگیم چندتا کار خطا انجام دادم که اینطوری باید تقاص پس بدم... دختر عمه م از قول خودش و خانواده ش پیغام فرستاده که به اون دختر داییم بگو هیچ وقت تو جشن نامزدیش شرکت نمی کنیم... دلش و به اومدن ما خوش نکنه که حتی عمه ش و هم اجازه نمیدیم بیاد....

با اینکه همه حتی مادرم گفتن بی خیال اونا کی باشن که انقدر خودشونو واسه مون گرفتن، اما یه آتیشی تو قلب من برپا شد که تا خود صبح روشن بود... هرکاری کردم خوابم نبرد... یه حرفایی هم از زبون عمه م بهم رسید که بدترم کرد... نمیدونم چرا با اینکه نیت من صافه و هیچ کلکی تو کارمون نیست اما اینطوری از هر طرف ضربه میخورم...

خواستم همون نصفه شب بهت زنگ بزنم و دردمو باهات شریک بشم اما به این نتیجه رسیدم که تو هم ممکنه حوصله نداشتی باشی و تازه خسته همه هستی و حتما هم خوابی... بی خیال شدم اما خوابم نبرد... الانم که پشت سیستم نشستم، دلمو به این خوش کرده بودم که تو آنلاین بشی اما بازم خبری ازت نیست... به گوشیت زنگ میزنم خاموشه، نمیدونم احوالتو از کی بگیرم... خودم بدتر از همیشه داغونم... میدونم دیگه حوصله ت از این حرفای من سر رفته، از بس هفت روز در هفته حالم بد میشه و حوصله ندارم، منو ببخش که انقدر بدم... منو ببخش که خوشی هاتو با غم هام نابود میکنم... منو ببخش که لیاقت مهربونی های تو رو ندارم... دیروز همه میگفتن امروز قراره تظاهرات بشه، منم بهت گفتم و فکر کنم واسه همین نیومدی دفتر... حتی یه خبر از منم نگرفتی... ساعت ۹ شده و هیچ خبری ازت نیست... دل نگرانی های منم دیگه واسه ت تکراری شده وگرنه میگفتم چقدر نگرانتم...

خداجوونم... بجز تو هیچکی رو ندارم که همیشه و همه وقت دردامو بهش بگم... درد تنهایی، درد طعنه هایی که از این طرف و اون طرف می شنوم و درد بی کس بودن... شاید اگه پدر بود هیچکس جرآت نمیکرد اینطور پشت سرم توهینم کنه، دستام میلرزه... به امید رها شدن از غم ها قلبمو به قلبش درخت پیوند دادم اما حالا حس میکنم گاهی وقتا ازم دوری میکنه، ازم خسته میشه... شاید علتش خودم باشم، نمیدونم... شایدم احساسم اشتباهه... شایدم زیادی حساسم... اگه اینطوره پس چرا اینطور صادقانه دارم اشک میریزم...؟ چرا اینطور شکسته و افتاده چشم به درگاهت دوختم و ازت طلب یاری میکنم؟ خدایا خودت به فریادم برس که بیمارم.... نمی دونم امروز می بینمش یا نه اما خدایا خودت هرجایی که میره مواظبش باش... تو که میدونی واسه عزیزام چقدر دل نگران میشم... اونم با اینکه میدونه وقتی نگرانی به سراغم میاد چقدر حالم خراب میشه اما بازم امروز منو تو بیخبری گذاشته... خدای مهربونم خودت هیچ وقت سایه لطفتو از سرش برندار...!



:: بازدید از این مطلب : 1003
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 6 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلام عزیزم

می دونم دیروز چقدر منتظر بودی که من برکردم و منو از نز دیک ببینی به خدا عزیز به همون اندازه ای که تو دلتنگ بودی من هم همون قدر دلتنگ دیدن تو بودم  تو این دو روز اون قدر دلتنگ خنده های نازت شده بودم که نپرس اون روز که تو قندهار مریض شده بوده بودم خیلی دلم میخواست که کنارم بودی و ازم مراقبت میکردی اون قدر به تو احتیاج داشتم ولی... 

بابت دیروز معذرت باشه؟

دیروز که داشتم میرفتم خونه منتظر دیدن مادرم بودم اخه خیلی دلم براش تنگ شده بود وقتی که رسیدم خونه خیلی ناراحت بود اون قدر که خسته کی خودم دوبرابر شد حالم خیلی گرفته شد

وقتی که پرسیدم چی شده ؟ کفت چیزی نیست هر کاری کردم که بفهمم چی شده چیزی نگفت بعدش رفتم از زهرا و مهدی پرسیدم گفتم چرا مادر ناراحت هستش اونا هم گفتن خبر نداریم خلاصه هیج کس به  من جواب درست نداد اون قدر عصابم خراب شد بعدش به تو زنگ زدم و گفتم من نمی تونم بیام بعدش هم دراز کشیدم اون قدر سرم درد کرفته بود که فکر میکردم دیکه نمیتونم سرم را از جاش حرکت بدم  شب که شد بابا امد با هم سلام علیک کردیدم از بابا پرسیدم چرا مادرم ناراحت هستش باز خندید گفت چیزی نیست آخر کم کم فهمیدم جی شد بعدش  اون قدر خودم خندم کرفته بود

می دونی به خاطر یک شوخی از دست هم دیکه ناراحت شده بودن وقتی که از دلشون اون ناراحتی را در اوردم به تو زنگ زدم  میخواستم از حرف امروز معذرت بخوام وقتی شروع به حرف زدن کردیم دیدم که تو یه حالو هوای دیکه هستی اون قدر دلتت کرفته بود  خلاصه هر کاری کردم هر حرفی زدم تا خانومی بخنده ولی اصلا خنده به روت نیاوردی عزیز من که معذرت خواستم دیکه منو ببخش باشه امروز هم حاضر شو باهم میریم بیرون و تلافی دیروز را در میارم وبعدش هم میریم خونه و باهم غذا درست میکنیم باشه؟ امیدوارم که دیکه ناراحت نباشی کلم باشه؟

 



:: بازدید از این مطلب : 623
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 6 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com خیلی وقته منتظرم ببینمت....بهاربيست                   www.bahar22.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com دو شب میشه... آره دقیقا دو شب.... امروز با ذوق و شوق زیادی به سر و وضعم رسیده بودم تا وقتی میبینمت از زیباییم انگشت به دهن بمونی... وقتی با اون همه ذوق و خوشی گفتی که وقتی رسیدم بعدازظهر حتما همدیگه رو میبینیم، انقدر خوشحال شدم که فقط لحظه شماری میکردم تا بعدازظهر بشه و بتونم ببینمت... اما همین الان که من به مادر زنگ زدم و اجازه گرفتم، تو زنگ زدی و گفتی که نمیتونی بیای، البته من از همون اول بهت گفتم که وقتی برسی انقدر خسته ای که دیگه حال و حوصله برات نمی مونه اما تو با ذوق و شوق گفتی که نه امکان نداره و امروز حتما همدیگه رو میبینیم...

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com اما حالا که من به مادر زنگ زدم و اون هم منتظر ماست، تو قرارمون و فسخ کردی... باشه عزیزم... گاهی فکر میکنم وقتی خسته ای همه چی رو فراموش میکنی... اما منم زیادی پر توقعم... خوب تو همیشه در سفری و من باید به دوریت عادت کنم... خوش به حالت که هیچ وقت طعم انتظار و نچشیدی تا بدونی چقدر تلخه...

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com به هر حال فقط به همین دلخوشم که الان دیگه هوای اینجا هوای دلتنگی نیست و تو اینجایی... حداقل میدونم که خوبی و خانواده ت مواظبت هستن... و سلامت و سرحالی... شب خوشی داشته باشی... من که دیگه حوصله کار کردن ندارم... شاید زود رفتم خونه... امیدوارم فردا با یه روح سرشار از انرژی بیای سرکارت... موفق باشی

بهاربيست                   www.bahar22.comبهاربيست                   www.bahar22.comبهاربيست                   www.bahar22.comبهاربيست                   www.bahar22.com



:: بازدید از این مطلب : 902
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 5 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

 

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

دوستت دارم فقط همینتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

 

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com



:: بازدید از این مطلب : 971
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 5 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

بهاربيست                   www.bahar22.com

بهاربيست                   www.bahar22.com

امروز با یه دل شکسته و منتظر گذشت...

خیلی نامهربون شدی امروز... شایدم من امروز توقعم زیاد بود و دنبال بهونه واسه گریه کردن میگشتم... وقتی با اون همه نگرانی بهت گفتم که خونه نرو اما تو فقط حرف خودت و زدی... بعدش هم با اینکه فهمیدی ناراحت شدم، گذاشتی رفتی یه دفعه بغضم ترکید...

الانم که دارم مینویسم گریه هام جاریه و حال بدی دارم... از صبح تا حالا توی دلتنگی عجیبی بودم و منتظر بودم با اومدنت غم هامو از یاد ببرم اما تو اومدی و بعد رفتنت غم هام دوبرابر شده... علتش و نمیدونم... حتما اینو که بخونی میخندی که این دخترم همیشه بی دلیل غصه دار میشه... میدونم بعضی وقتا حرفام قابل فهم نیست... احساسم قابل درک نیست... اشک هام بی معناست و غصه هام مسخره... اما امروز از هر روز دیگه ای بیشتر بهت نیاز داشتم، فردا که میری... تا دو روز ازت دورم... شاید واسه تو عادی شده دیگه... بخاطر همینه که امروز اینطوری برخورد کردی...

از همین میترسیدم که برات تکراری بشم... از همین میترسیدم که یه وقت برسه که دیگه برای غصه هام دلگیر نشی و خستگی هامو مرهم نشی... بخاطر یه خواب... میدونم خسته ای... اما الان که داری میری خونه استراحت کنی، آیا به این فکر میکنی که من اینجا چه حالی دارم؟

توی چت هرچی خواستم سر دردودل و باز کنم تو حرف و به یه جای دیگه بردی... انگار واقعا حوصله حرفامو نداشتی... انگار از دیشب تا حالا به اندازه یه دنیا ازم فاصله گرفتی... نمیدونم علتش چیه...؟ من از بودن در کنار تو آروم میشم و تو از من دوری کردی... من امروز چه عاشقانه برای دلتنگی تو گریه میکنم و تو چه آروم خوابیدی... اگه بگم منم از شدت خستگی چشمام باز نمیشد اما... نه بی خیال... بازم هیچکی نیست باهاش حرف بزنم...

برات یه خواب آروم و راحت میخوام... میدونم الان حتی بهم فکر هم نمیکنی... امیدوارم شب خوشی در پیش داشته باشی و سلامت به خونه برسی... بهت گفته بودم بخاطر محبت های تو و ناز کشیدنات زنده م اما تو امروز بهم فهموندی وابستگی زیاد هم خوب نیست... عاشق بودن زیاد هم خوب نیست... دل نگران شدن و دلتنگ شدن زیاد هم خوب نیست.... دعا میکنم سفر خوبی در پیش داشته باشی... اون گل هم حتما تا حالا پرپر شده...! نه؟

بهاربيست                   www.bahar22.com



:: بازدید از این مطلب : 897
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 4 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 

 

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com

 

سلام عزیزم...

امروز به نیت سلامت رسیدنت به مقصد و سلامت برگشتنت روزه گرفتم... حال عجیبی دارم، با اینکه بارها و بارها ازم دور شدی اما اینبار بیشتر از همیشه دلتنگتم... میخواستم برات صدقه بدم اما دلم گفت چرا از وجود خودت مایه نمیذاری... واسه همین نیت روزه کردم و الانم با دهان روزه دارم این متن و مینویسم تا بدونی چقدر تو قلبم جا داری...

تا بدونی وقتی نیستی هیچی زیبا نیست و همه چی دلتنگ اومدن تو میشه... قصه دلتنگی و انتظار قصه تلخیه که همیشه بزرگترین سهم من از تو بوده... نمیدونم آیا تا حالا این طعم و چشیدی یا نه... طعم تلخیه اما آخرش شیرین شیرین...

از خدای مهربون میخوام همیشه و همه جا همراهت باشه...  امروز از بس تو فکر دیر رسیدنت بودم کم مونده بود وقتی از عرض جاده میگذشتم تصادف کنم، حواسم خیلی پرت بود... گفته بودی یک ساعته میرسی اما از اون وقتی که خبر رفتنت و دادی تا اون موقعی که بی خبر بودم دو ساعت گذشته بود... هرچی زنگ میزدم گوشیت هم خاموش بود... تا اینکه بلاخره با شنیدن صدات آروم شدم... نمیدونم چرا و چطوری انقدر تو قلبم جا باز کردی... جایی به وسعت آسمونها ...

دوستت دارم... دلتنگتم... تا وقتی بیای مثل همین دختر غمیگینی که عکسشو گذاشتم یه گوشه از خاطراتم کز میکنم... پس زود برگرد...!

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com



:: بازدید از این مطلب : 888
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 4 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

فقط دلم میخواد گریه کنم



:: بازدید از این مطلب : 692
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com

 

دلم تنگه عزیزم

دیروز تا دیروقت باهم بودیم... با اینکه مادر و سایبان هم بودن اما هروقت کنارت راه میرفتم فقط و فقط خودمونو می دیدم که کنار هم قدم برمیداریم... نمیدونم چه حالتی تو چشماته که نمیذاره ازشون بگذرم... خوب که فکر میکنم میبینم شاید از همون اول عاشق چشمات شدم که نتونستم فراموشت کنم... عزیزم... آرام جانم... مهربونم... دیشب وقتی تا دیروقت تو پاساژا راه میرفتیم و دنبال یه لباس مناسب میگشتم واسه عقد کنون، فهمیدم خیلی حوصله ت سر رفته... با اینکه خیلی ذوق و شوق داشتم اما با دیدن چهره عبوس و خسته ت از ذوق و شوق افتادم...

شاید ندونی اما لبخند و مهربونی و ناز کشیدن های توئه که بهم نیرو میده... وقتی دیدم اونقدر بی حوصله ای که تو هر مغازه ای میریم هیچ نظری نمیدی، تصمیم گرفتم بی خیال لباس بشم و هرچه زودتر برگردیم طرف خونه... و وقتی برگشتیم فهمیدم بهترین کار رو کردم چون واقعا خسته شده بودی... روحیه خودم بهتر از تو نبود... حتی خودم هم شاید خیلی بیشتر از تو خسته بودم اما سعی میکردم به روی خودم نیارم... خیلی ناراحت بودم اما بازم نمیخواستم تو متوجه بشی... سعی کردم همونطور که گفتم بخندم تا تو هم بخندی... وقتی تو ماشین کنارت نشستم، خیلی خیلی خسته بودم اما نمیخواستم تو متوجه بشی.... بخاطر همین اون شاخه گل و جلوی صورتم گرفتم و فقط لبخند زدم...

وقتی هم تو خونه داشتیم باهم غذا میخوردیم دلم میخواست تو فقط حرف بزنی مثل همیشه و من بخندم... اما نسبت به بقیه شب ها خیلی ساکت بودی... نمیدونم چرا... حتی وقتی نماز خوندم و برگشتم تا باهم حرف بزنیم دراز کشیده بودی و چشمات داشت بسته میشد... سعی کردم با شوخیهام بخندونمت اما تویی که میگفتی با خنده من همه خستگی ها از تنت میره اصلا تغییری نکردی...

دلم بدجور گرفته بود اما خوب حتما خسته بودی... تقصیر منم بود که اون همه تو رو گردونده بودم... آخرش هم بی نتیجه برگشته بودیم... وقتی داشتی میرفتی دلم میخواست یه جمله یا یه کلمه میگفتی تا میفهمیدم حداقل چه حسی داری... اما نگفتی... خداحافظی کردی و رفتی

امروز هم فقط منتظرتم...!

                    بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com



:: بازدید از این مطلب : 924
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

 

سلام خوشکل خودم

 

این روزا نمی دونم چم شده خیلی خسته هستم ولی وقتی که تو را میبینم خیلی سر حال میشم انکار که یک نیروی جداکانه به خودم وصل میکنم از خدا میخوام که همیشه در کنارم باشی  تا همیشه همین طور شاد باشیم عزیز این روزا که میریم خرید خیلی خوش میگذره اون قدر که اصلا متوجه گذشت زمان نمی شیم  تا که  چشم به هم میزنیم ساعت ۹ میشه اون روز که با خدیجه رفته بودیم دنبال کارت و آینه شمدون وقتی که چندتا مغازه کشتیم و اونا کفتن نیست خیلی ناراحت شدی ولی وقتی که رفتیم کوته سنگی و اون مغازه داره کفت دارم خیلی خوشحال شدی اون قدر که تمام خسته کی ها از وجود رفت بیرون  و در همان زمان خنده هم روی لبات امد اون قدر خوشکل شده بودی که تا حالا دختری به خوشکلی تو ندیده بودم  از خدا میخوام که همیشه مثل اون روز سر شار از انرژی باشی بابت شام هم تشکر خیلی خوش مزه بود همان غذایی که دوست داشتم و تازه وقتی که تو داشتی با من شام میخوردی خوش مزه گی غذا دو جند شده بود و هر دوتامون هم خیلی زیاد خوردیم 

 فعلا

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com



:: بازدید از این مطلب : 998
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلامی سرشار از عشق برای مهربانترین و زیباترینمتصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

سه روز میشه که از بودن در کنار تو و خانواده ت لذت میبرم... تو این سه روز با اینکه دلم خیلی گرفته بود اما از اینکه می دیدم دارم با خانواده ای پیوند میبندم که درست مثل خودمون ساده و مهربونن غرق خوشی بودم...

عزیزم... مادرت خیلی مهربونه و نمیتونم میزان علاقه مو بهش با زبون بگم... نگاهاش و تمام دلسوزیهاش مثل مادر خودمه... دلم میخواد براش یه دختر خوب باشم و همیشه توی قلبش جا داشته باشم... همه اعضای خانواده ت مثل خودت هستن... سادهُ مهربون و دوست داشتنیُ مخصوصا مهدی جون که واقعا دوستش دارم.

امروز خیلی خسته م... میدونم بخاطر این چند روزه... اما هرکاری میکنم سرحال بیام نمیشه... شب هم انقدر خوابای بد دیدم که اصلا راحت نبودم... چشمام خودبخود بسته میشن و فکر کنم بازم ضعیف شدم... خداکنه تا بعدازظهر که می بینمت سرحال بشم... کاش زودتر آنلاین بشی و کمی باهم گپ بزنیم... هنوز هیچی نشده دلم برات تنگ شده...

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com



:: بازدید از این مطلب : 975
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلام بستنی خوشکلم

 

تو این یک هفته ای که رفته بودم مزار خیلی دلم برات تنگ شده بود اون قدر که اصلا خودم هم پیش بینی نکرده بودم همش به خودم میکفتم  کم مونده کم مونده ، عزیز با این که دوستانم اونجا بودن ولی با ز خیلی احساس دلتنگی میگردم همش میخواستم بیام کابل و کنار تو باشم اخه با تو بودن خیلی برای من ارامش میده

عزیز تو این یک هفته که رفته بودم همه چیز برام تکراری شده بود و اون خواب ترسناکی که هم دیده بودم دو برابر عصابم را خراب کرده بود  بابت اون شب خیلی معذرت میخوام نمی دونم چرا همه چیز دست به دست هم داده بود که بین من تو ناراحتی پیش بیاد به توحق میدم که ناراحت بشی ولی خودت میدونی به خاطر اون حادثه ای که برای کاریگرا پیش امده بود به خاطر اون نتونیستم برات جواب بدم باز هم به  خاطر اون شب معذرت باشه بستنی؟

اون شب که برات زنگ زده بودم و تو مریض شده بودی خیلی از دست تو ناراحت شده بودم اون قدر که اکه نزدیکم بودی حتما کوشتو میکشیدم ناراحت ازاین شده بودم که تو متوجه سلامتی خودت نیستی و همیشه خودتو زیر فشار قرار میدی تو را خدا مواظب خودت باش باشه بستنی؟



:: بازدید از این مطلب : 916
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()